پس از غذا باز ماندم و
گوارايم نشد. آنگاه راهب بالاى دير آمد و ديد كه نورى از آن سر ساطع است. بالاتر
كه رفت سپاهى ديد، به نگهبانان گفت: از كجا مىآييد؟
گفتند: از عراق با حسين
جنگيدهايم! راهب گفت: پسر فاطمه، پسر دختر پيامبرتان و فرزند پسر عموى پيامبرتان؟
گفتند: بلى! گفت: دستتان
بريده باد، اگر عيسى بن مريم پسرى داشت ما او را روى چشمانمان حمل مىكرديم. ولى
من به شما نيازى دارم.
(1) گفتند: حاجت تو
چيست؟
گفت: به رئيس خود بگوييد
كه من ده هزار دينار دارم كه از پدرانم به ارث بردهام اين را از من بگيرد و در
مقابل، آن سر را تا وقت رفتن شما به من بدهد و هنگام رفتن باز به شما بر
مىگردانم. جريان را به عمر سعد، خبر دادند.
عمر گفت: دينارها را از
او بگيريد و سر را تا وقت رفتن به او بدهيد. پس نزد راهب آمدند و گفتند: مال را
بده تا سر را بدهيم. راهب، دو كيسه كه در هر كدام پنج هزار دينار بود، پايين
فرستاد. عمر سعد كسى را خواست كه آنها را بشمارد و وزن كند. و بعد از وزن و شمارش،
به كنيزش سپرد و دستور داد كه سر را به راهب بدهند.
راهب سر را گرفت و شست و
تمييز كرد با مشك و كافورى كه داشت معطرش نمود و در پارچه ابريشمى پيچيد و روى
زانويش نهاد و پيوسته نوحه مىگفت و گريه مىكرد تا اينكه صدايش كردند و سر را از
او خواستند. گفت: اى سر! به خدا سوگند! فقط خودم را مالك هستم فرداى قيامت نزد
جدّت محمّد- صلّى اللَّه عليه
[1] يعنى:« حسين را با حكم جور كشتند و حكم آنها
مخالف حكم كتاب خدا بود».
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 423