responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 412

كردند و او روانه شد و مردم هم مراجعت كردند. قبل از ظهر همان روز نيز برگشت و فرمود: او را دفن كردم. اكثر مردم باور نكردند تا اينكه بعد از مدتى، نامه‌اى از مدائن رسيد كه در آن نوشته بود: «سلمان در فلان شب وفات كرد و عربى آمد و او را غسل داد و كفن كرد و بر او نماز خواند و دفنش نمود و برگشت». همه از اين قضيه شگفت زده شدند[1].

عاقبت دشمنان على (ع)

(1) 17- سليمان اعمش در ضمن خبر طولانى مى‌گويد: شبى منصور دوانيقى به دنبال من فرستاد و مرا احضار كرد. با خود گفتم: او دعوت مى‌كند كه از مناقب على- 7- بپرسد و من مى‌گويم و او هم مرا خواهد كشت. پس وصيت خود را نوشتم و كفن پوشيدم و به حضورش رفتم.

منصور گفت: نزديك بيا. نزديك شدم كه بوى حنوط را فهميد و گفت: يا مرا تصديق مى‌كنى يا تو را مى‌كشم.

گفتم: اين طور و اين طور است. منصور به زانو نشست و گفت: «لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلى العظيم» از من بشنو. از بنى مروان فرار مى‌كردم و شهرها را مى‌گشتم و با گفتن فضائل و مناقب على- 7- به مردم، نزديكى مى‌جستم تا اينكه به يكى از شهرهاى شام وارد شدم و به مسجدى رفتم و لباسى كهنه در برداشتم.

وقتى كه امام جماعت، سلام نماز را داد، دو كودك نزد او آمدند. امام جماعت گفت: آفرين به شما! و به كسى كه شما را به نام آن دو ناميد. جريان را از او پرسيدم. پس گفته شد كه در اين شهر غير از او كسى على- 7- را دوست نمى‌دارد. و آن دو كودك را به نام حسن و حسين ناميده است. با شادى برخاستم و مقدارى از فضائل على- 7- را براى او نقل كردم. به من خلعت‌


[1] بحار الانوار: 22/ 368، حديث 7.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 412
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست