responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 371

خويش برگشت. و آن شخص عامرى بود و به ميان قبيله‌اش رفت و گفت: اى آل عامر بن صعصعه! به خدا سوگند! من او (پيامبر) را ديگر اصلا تكذيب نمى‌كنم‌[1].

حكايت شگفت‌انگيز حضرت ابا ذر

(1) 7- جناب ابو ذر روايت مى‌كند كه: روزى خدمت پيامبر اكرم- 6- رسيدم. و حضرت پرسيد: گوسفندانت چه مى‌كنند؟

گفتم: داستان شگفتى دارند. در حال نماز بودم كه گرگى به گوسفندانم حمله كرد، با خود گفتم نمازم را قطع نمى‌كنم. احساس كردم كه گرگ برّه‌اى را گرفت و برد. در اين هنگام شيرى جلو آن گرگ در آمد و برّه را از او گرفت و به گلّه برگرداند و به من ندا داد كه: اى ابو ذر! نمازت را بخوان؛ چون خدا مرا فرستاده تا از گوسفندان تو محافظت كنم.

هنگامى كه از نماز فارغ شدم، آن شير به من گفت: به سوى محمّد- 6- برو و به او خبر بده كه خدا يكى از افراد تو را كه حافظ دين و شريعت تو مى‌باشد، گرامى داشت و شيرى را براى محافظت گوسفندان او فرستاد. تمام كسانى كه در كنار آن حضرت بودند، از اين قضيه شگفت زده شدند[2].

منافقان تبوك‌

(2) 8- از امام صادق- 7- پرسيدند: آيا رسول خدا- 6- نامهاى منافقين را به حذيفه گفت؟ حضرت فرمود: نه، ولى هنگامى كه پيامبر اكرم در جنگ تبوك سوار بر ناقه خويش به عقبه رسيد و مردم نيز پيشاپيش او بودند، در عقبه، چهارده مرد كمين كرده بودند كه شش تن از قريش و هشت تن هم از ساير مردم بودند (يا عكس اين بوده- ترديد از راوى است) جبرئيل خدمت پيامبر آمد و گفت: فلانى و فلانى و فلانى در عقبه نشسته‌اند تا اينكه شتر تو را رم بدهند.


[1] بحار الانوار: 17/ 368، حديث 17.

[2] بحار الانوار: 17/ 414، حديث 44.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 371
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست