responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 330

آرزوى انگشترى از امام (ع)

(1) 15- ابو محمّد طبرى مى‌گويد: آرزو داشتم انگشترى از امام على النقى- 7- نزد من باشد. ناگهان نصر؛ خادم امام- 7- دو درهم براى من آورد. من از آن دو درهم انگشترى ساختم و به دستم نمودم. سپس به مجلسى وارد شدم كه آنجا شراب مى‌نوشيدند. به من هم اصرار كردند تا اينكه يك پيمانه يا دو پيمانه از آن را نوشيدم. انگشتر به انگشتم تنگ بود و نمى‌توانستم براى وضو آن را بچرخانم. وقتى كه صبح شد، آن انگشتر را گم كرده بودم. از اين رو متوجه شدم و توبه نمودم‌[1].

وحشت خليفه عباسى از امام (ع)

(2) 16- خليفه عباسى‌[2] در سامرّا به لشكرش- كه نود هزار سوار از تركان بود- دستور داد كه هر كدام خرجين اسبش را پر از خاك قرمز نموده و در وسط بيابان، در يك جا بريزند تا تپه‌اى درست شود. آنها هم فرمان او را اجرا كردند. وقتى كه آن خاكها مثل كوهى شدند، خليفه بالاى آن رفت. و از امام على النقى- 7- هم خواست تا بالا رود. به حضرت گفت: اينجا احضارت نمودم تا سواران مرا ببينى! و دستور داده بود كه تمام نيروهايش، لباسهاى جنگى بپوشند و مسلح باشند.

از اين رو سپاه، با بهترين زينت و با تمام عده و با رعب و هيبت، حاضر شده بودند.

(و هدفش از اين كار اين بود كه دشمنانش را بترساند. و از امام- 7- وحشت داشت كه نكند او به يكى از افراد اهل بيت پيامبر بگويد تا بر عليه خليفه قيام كند).

هنگامى كه امام- 7- اين مانور را ديد، فرمود: مى‌خواهى من هم‌


[1] بحار: 50/ 155، حديث 43.

[2] خليفه، همان متوكل بود و بعضى‌ها مى‌گويند واثق بوده است،( مترجم).

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 330
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست