نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 326
وزير متوكل به او گفت: اين خوب نيست. قبل از اينكه اين خبر در
شهر پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود.
متوكل گفت: اى ابو
الحسن! ما نمىخواستيم به تو آسيبى برسد. و يقين داشتيم كه تو راست مىگويى. اكنون
دوست داريم كه تو بالا بيايى. حضرت برخاست و به طرف نردبان آمد. و شيرها دنبال او
بودند و خودشان را به لباس امام مىماليدند.
وقتى كه امام پايش را به
اولين پله نهاد، سرش را برگرداند و اشاره كرد كه بر گردند. همه شيرها نيز برگشتند.
حضرت بالا آمد و فرمود: هر كس گمان مىكند فرزند فاطمه- سلام اللَّه عليها- است،
برود و در آنجا بنشيند.
متوكل رو به آن زن كرد و
گفت: برو پايين.
زن گفت: به خدا قسم دروغ
گفتم. من دختر فلانى هستم احتياج وادارم كرد تا چنين ادعايى بكنم.
متوكل گفت: او را ميان
درندگان بيندازيد. مادر متوكل واسطه شد و نگذاشت او را پيش شيران بيندازند[1].
داروى شفابخش امام (ع)
(1) 11- محمّد بن على
روايت مىكند كه: زيد بن على گفت: مريض شدم و هنگام شب، پزشك بالاى سرم آمد و
دارويى را به من سفارش كرد و گفت: هر روز فلان مقدار از آن را بخور. چون شب بود،
نتوانستم آن دارو را به دست آورم و به محض اينكه پزشك از در خارج شد، خادم امام
على النقى- 7- وارد شد و كيسهاى داشت كه همان دارو را آورده بود. به
من گفت: امام- 7- به تو سلام رساند و فرمود: روزى فلان مقدار از اين
دارو را بخور.
زيد مىگويد: من هم به دستور
حضرت عمل كردم و خوب شدم[2].