responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 317

پدرم گفت: جريانت را تعريف كن.

(1) گفت: به سامرا رسيدم و پيش متوكل نرفتم. منزلى گرفتم و در آنجا سكنى گزيدم و گفتم: قبل از اين كه كسى مرا بشناسد و قبل از اينكه پيش متوكل بروم، بايد صد دينار را به امام على النقى- 7- برسانم. ولى فهميدم كه متوكل از بيرون آمدنش جلوگيرى كرده و از خانه‌اش خارج نمى‌شود.

ماندم كه چه كار كنم. چون نصرانى بودم مى‌ترسيدم كه از خانه‌اش بپرسم.

مدتى فكر كردم. در قلبم افتاد كه سوار الاغم بشوم و در شهر به راه بيفتم. و از رفتن آن مانع نگردم تا شايد بدون اينكه از كسى بپرسم مرا به در خانه او برساند.

راوى مى‌گويد: دينارها را در كاغذى قرار دادم و در جيبم گذاشتم. و سوار الاغ شدم. آن حيوان هم، خيابان‌ها و بازارها را مى‌پيمود و مى‌رفت تا به در خانه‌اى رسيد و ايستاد. هر چه تلاش نمودم تا بلكه اين حيوان حركت كند، موفق نشدم. به غلام گفتم: بپرس اين خانه از آن كيست؟

گفتند: خانه على بن محمّد بن رضاست! تعجب كردم، و گفتم: اللَّه اكبر! از اين نشانه، و خدا كفايت‌كننده است. در اين هنگام خادم سياهى بيرون آمد و گفت: تو يوسف بن يعقوب هستى؟

گفتم: آرى.

گفت: فرود آى. به داخل رفتم و مرا در دهليز خانه نشاند و خود وارد اطاق شد.

با خود گفتم: اى هم نشانه ديگر. اين خادم از كجا اسم من و پدرم را مى‌داند. در اين شهر كسى نيست كه مرا بشناسد. و من تا به حال با او برخورد نكرده‌ام؟! دوباره خادم بيرون آمد و گفت: صد دينارى كه در كاغذ و در جيب تو مى‌باشد، آنها را بياور. دينارها را به او دادم. و گفتم: اين هم سومين نشانه. سپس برگشت و گفت: داخل شو.

بر آن حضرت وارد شدم ديدم تنها نشسته است. رو به من فرمود: اى يوسف! آيا وقت آن نرسيده كه مسلمان شوى؟

گفتم: چرا مولاى من! آنچه كفايت مى‌كرد آشكار شد.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 317
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست