نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 268
من هم با او بودم و غير از ما كسى نبود. امام رو به من كرد و
فرمود: اذان بگو.
پس گفتم: اجازه مىدهيد
همراهان ما نيز بيايند؟
فرمود: خدا تو را
بيامرزد. نماز اوّل وقت را بدون عذر تأخير نينداز. و اوّل وقت نماز را بپا دار.
برخاستم، اذان گفتم و نماز خوانديم.
عرض كردم: يا بن رسول
اللَّه! مدتى از آن وعدهاى كه به من فرموده بوديد، گذشته است و من نيازمندم و شما
كارتان زياد مىباشد و من موفق نمىشوم تا هميشه خدمت شما برسم.
راوى مىگويد: امام-
7- با تازيانهاش محكم بر زمين كوبيد و دستشان را به جاى ضربه، كشيده و
شمشى از طلا بيرون آورد و به من داد و فرمود:
اين را بگير و خداوند به
واسطه آن به تو بركت دهد و از آن بهرهمند شوى. و آنچه را كه ديدى، پوشيدهدار و
به كسى نگو.
ابراهيم بن موسى
مىگويد: اين مال، آنقدر بركت پيدا كرد تا اينكه در خراسان ملكى را به قيمت هفتاد
هزار دينار خريدم، پس در ميان امثال خودم، غنىترين و ثروتمندترين مردم آن ديار
شدم[1].
امام (ع) و اداى قرض
محمّد بن عبد الرحمن
(1) 3- محمّد بن عبد
الرحمن همدانى مىگويد: قرضى داشتم كه بخاطر آن، دنيا برايم تنگ و تار شده بود. با
خود گفتم: فقط آن كسى كه مىتواند قرضم را ادا كند، مولايم امام رضا- 7- است. پس نزد او رفتم.
امام به من فرمود:
خداوند حاجت تو را برآورده كرد و ديگر دلتنگ نباش. من نيز وقتى اين را شنيدم ديگر
چيزى نخواستم و خدمت امام ماندم. حضرت روزه بود و دستور داد براى من غذا بياورند.
عرض كردم: من هم روزه
هستم و دوست دارم با شما افطار كنم و از غذاى