responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 253

گفت: بخاطر اشتياق ديدار آقايم گريه مى‌كنم. نامه را گشود و آن را خواند.

سپس سرش را بلند كرد و گفت: اى بكّار! دزد به خانه‌ات آمده است؟

گفتم: آرى.

گفت: هر چه در دكان داشته‌اى برده است؟

گفتم: آرى.

گفت: خداوند عوض آن را به تو داده است. مولايم به من دستور داده است هر چه از دكانت به سرقت رفته. آن را جبران كنم. چهل دينار به من داد. و من تمام چيزهايى را كه در دكان بود، قيمت كردم كه چهل دينار شد. سپس نامه را باز كرد ديدم در آن نوشته شده است: چهل دينار قيمت آنچه كه از دكان «بكّار» دزد برده است به او پرداخت نما[1].

امام (ع) و خبر از مرگ زندانبان‌

(1) 14- اسحاق بن عمّار حكايت مى‌كند كه: چون هارون الرشيد، امام موسى بن جعفر- 7- را زندانى كرد، دو تن از شاگردان ابو حنيفه به نامهاى ابو يوسف و محمّد بن حسن به ملاقات آن حضرت در زندان رفتند. و قصدشان اين بود كه حضرت را امتحان كنند و از او حلال و حرام، سؤالاتى كنند. تا پايه معلومات حضرت، برايشان مشخص شود! پس يكى از آنان به ديگرى گفت: ما بر دو حال خارج نيستيم يا مساوى و يا شبيه و مماثل او هستيم. پس مقابل حضرت، نشستند، هنوز مذاكره‌اى نشده بود كه مردى كه از طرف سندى بن شاهك يهودى، مأمور زندان بود، خدمت حضرت آمد و گفت: نوبت من تمام شده و به مرخّصى مى‌روم، اگر حاجتى داريد بگوييد تا وقتى مجددا نوبت من گرديد، آن را انجام دهم.

حضرت فرمود: حاجتى ندارم. بعد از اينكه آن مرد رفت، حضرت به ابو يوسف و محمّد بن حسن فرمود: عجيب است از كسى كه امشب خواهد مرد، از من‌


[1] بحار: 48/ 62، حديث 82.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 253
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست