responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 252

فرمود: امروز هم بمان. فردا كه شد وكيل آمد و دم درب نشست و افراد كارگر را يك- يك صدا كرد و اجرتشان را داد. آخرين نفر من بودم كه گفت: بيا نزديك. كيسه‌اى به من داد كه در آن پانزده دينار بود. گفت: اين خرجى تو تا كوفه است. فردا به سوى كوفه برو.

(1) گفتم: آرى، جانم به فداى تو! ولى نتوانستم حرف او را رد كنم. سپس او رفت، بعد فرستاده برگشت و گفت: امام كاظم- 7- مى‌فرمايد: فردا قبل از اينكه بروى، نزد من بيا.

گفتم: به روى چشم.

فردا نزد حضرت رفتم، فرمود: همين الآن برو تا اينكه به فيد[1] برسى آنجا عده‌اى را مى‌يابى كه راهي كوفه هستند. تو نيز با آنان رفيق شو. و اين نامه را بگير و به على بن ابى حمزه بده.

گفت: روانه شدم و تا فيد به كسى برخورد نكردم و هنگامى كه به فيد رسيدم، ديدم عده‌اى براى رفتن به كوفه آماده مى‌شوند من هم شترى خريدم و به همراه آنها به كوفه رفتيم و شب وارد كوفه شديم. با خودم گفتم: شب به منزل مى‌روم و استراحت مى‌كنم و فردا صبح، نامه را به على بن ابى حمزه مى‌رسانم. وقتى كه به منزل آمدم، با خبر شدم كه دزدان چند روز قبل آمده‌اند و داخل دكانم شده‌اند.

وقتى كه صبح شد نماز صبح را خواندم و نشستم و در فكر چيزهايى بودم كه از دكانم به سرقت رفته بود. ناگاه درب زده شد. در را باز كردم، ديدم على بن ابى حمزه است. با هم معانقه كرديم و گفت: اى بكّار! نامه مولايم را بياور.

گفتم: آرى، خيال داشتم آن را نزد تو آورم.

گفت: بياور. مى‌دانستم كه شب آمده‌اى. نامه را بيرون آوردم و به او دادم.

نامه را گرفت و بوسيد و روى چشمش گذاشت و گريه كرد.

گفتم: چرا گريه مى‌كنى؟


[1]« فيد» شهركى است در وسط راه كوفه به طرف مكّه( مراصد الاطلاع، 3/ 1049).

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 252
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست