نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 231
طردمان مىكردند، تا اينكه زاد و توشه ما تمام شد و به مدين،
شهر شعيب رفتيم كه دروازه را به روى ما بستند. پدرم بالاى تپهاى كه از آنجا شهر
ديده مىشد و مردم شهر نيز آنجا را مىديدند، رفت و اين آيه را خواند:
وَ إِلى مَدْيَنَ
أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ
غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ
إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا
الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ
لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ
كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[1].
(1) آنگاه صدايش را بلند
كرد و گفت: به خدا قسم! من بقية اللَّه هستم. در آن شهر پيرمردى بود كه وقتى از
احوال ما با خبر شد، غذاى زيادى نزد پدرم آورد و به ما احترام كرد. وقتى والى،
خبردار شد، دستور داد او را بگيرند و نزد هشام بفرستند؛ چون از فرمان آنها سرپيچى
كرده بود.
امام صادق- 7- مىفرمايد: بخاطر اين قضيه، بسيار ناراحت شدم و به حال آن پيرمرد گريه
كردم.
پدرم فرمود: ناراحت
نباش، از طرف هشام هيچ خوفى براى او نيست و دست او به آن پيرمرد نمىرسد؛ چون در
نخستين منزل، وفات مىكند. سپس ما هم به سرعت به سوى مدينه برگشتيم[2].
[1] يعنى:« و ما به سوى اهل مدين، برادرشان شعيب
را فرستاديم. او گفت: اى مردم! خداى يكتا را كه جز او خدايى نيست، عبادت كنيد و در
كيل و وزن، كم فروشى نكنيد. من خير شما را در آن مىبينم. و اگر ظلم كنيد مىترسم
از روزى كه عذاب سخت، شما را فرا گيرد. اى قوم! در سنجش وزن و كيل اجناس، عدالت
كنيد. كم فروشى و گرانفروشى نكنيد. در زمين فساد نكنيد، آنچه خدا باقى گذارد و
بركت بخشيد، بهتر است براى شما اگر مؤمن باشيد».( سوره هود، آيه 83- 85).