responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 225

مى‌آيد. پس با همين كيسه از او يك كنيز بخر.

(1) راوى مى‌گويد: وقت موعود رسيد و نزد امام- 7- رفتم، فرمود: آيا خبر ندهم شما را از آن برده فروشى كه قبلا به شما گفته بودم؟ اكنون او آمده است. برو و با اين پول از او يك كنيز بخر. ما نزد برده فروش رفتيم. او به ما گفت: همه كنيزهايم را فروخته‌ام مگر دوتا كه آنها مريض هستند و يكى بهتر از ديگرى است.

گفتيم: آنها را به ما نشان بده. او نيز آنها را به ما نشان داد.

گفتيم: آن كنيز بهتر را چند مى‌فروشى؟

گفت: به هفتاد دينار.

گفتيم: خيلى خوب.

گفت: هفتاد دينار، نه كم و نه زياد.

گفتيم: آن را به اين كيسه مى‌خريم، هر چه باشد.

نزد آن برده فروش، پير مردى ريش سفيد بود. او گفت: مهر را برداريد و آن را وزن نماييد.

برده فروش گفت: باز نكنيد، اگر يك ذره هم كم باشد نمى‌فروشم.

پيرمرد گفت: آن را وزن كنيد.

راوى مى‌گويد: باز كرديم و وزن نموديم. متوجّه شديم كه به اندازه هفتاد دينار بود، نه زياد و نه كم. و كنيز را تحويل گرفتيم و خدمت امام باقر- 7- آورديم و جريان را به حضرت گفتيم.

آنگاه حضرت، خدا را حمد و ثنا كرد و رو به كنيز نمود و فرمود: اسمت چيست؟

كنيز گفت: حميده.

حضرت فرمود: تو حميده دنيا و محموده آخرت هستى. آيا تو دختر باكره هستى يا نه؟

گفت: من دختر باكره هستم.

فرمود: در دست برده فروش، چگونه باكره مانده‌اى؟

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 225
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست