نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 181
و گفت: دشمنان از رود گذشتهاند.
(1) حضرت فرمود:
«نگذشتهاند و نخواهند گذشت. و از آنها كمتر از ده نفر سالم مىماند و از شما هم
كمتر از ده نفر كشته خواهد شد. به خدا سوگند! نه من دروغ مىگويم و نه به من دروغ
گفته شده است».
مردم تعجّب كردند. جندب
گفت: اگر اين گفته درست باشد، ديگر نياز به دليل ديگرى نيست. در اين حال بودند كه
پيك برگشت و گفت: اى امير مؤمنان! دشمنان از آب نگذشتهاند. حضرت نماز ظهر را با
يارانش خواند و به آنها دستور داد كه به طرف دشمن حركت كنند.
جندب مىگويد: با خودم
گفتم بايد زودتر از همه به رودخانه برسم. اسبم را ركاب زدم و به سرعت راندم تا
آنجا رسيدم. ديدم در پايين رود اردو زدهاند. و من اولين شخصى بودم كه به طرف آنها
تير انداختم. همه آنها بجز نه نفر، در جنگ كشته شدند و از ما نيز فقط نه نفر شهيد
شدند ...
پس على- 7-
فرمود: «برويد كسى را كه پستانش مانند پستان زن است پيدا كنيد. مردم رفتند و
گشتند، ولى او را نيافتند. حضرت فرمود: «جستجو كنيد به خدا سوگند! نه من دروغ
مىگويم و نه به من دروغ گفته شده است».
پس مركبش را سوار شد و
به طرف كشتهها رفت و دستور داد آنها را برگردانند.
كشتهها را زير و رو
كردند. و آن شخص را يافتند. حضرت فرمود: سپاس خدا را كه تو را به آتش انداخت».
خوارج اول دوازده هزار
نفر بودند. و در حروراء[1] جمع شده
بودند. و على- 7- بدون هيچ سلاحى سوار بر مركبش شد و به طرف آنها رفت.
اصحاب گفتند: يا امير المؤمنين! اينها مسلح هستند شما بىسلاح به سوى آنها مىرويد؟
حضرت فرمود: «امروز روز
جنگ نيست. به خوارج گفت: امروز زمان جنگ شما نيست و شما پراكنده مىشويد تا اينكه
چهار هزار نفر مىماند در مثل اين روز