نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 161
پسرش گفت: آمدم جاى گنجها را از تو بپرسم كه كجا مخفى
كردهاى.
گفت: در فلان باغ در
فلان مكان در فلان ديوار. جوان همه را نوشت. آنگاه پدرش گفت: واى بر تو! از محمّد-
6- پيروى كن. كلاغها برگشتند. و جوان يهودى به سوى خيبر
روانه شد و غلامان و نوكران و شتر و جوالها را برداشت و دنبال آنچه نوشته بود رفت.
و گنجهايى در ظرفهاى نقره و ظرفهاى طلا بيرون آوردند. سپس آنها را بر درازگوش بار
كردند و خدمت على- 7- آوردند.
جوان شهادتين را گفت و
مسلمان شد و گفت: براستى كه تو وصى محمّد- 6- هستى و به حق
امير المؤمنين هستى چنانچه اين گونه ناميدهشدهاى. اين كاروان و درهمها و دينارها
را در جايى كه خدا به تو دستور داده مصرف كن.
مردم جمع شدند و گفتند:
اين را چگونه دانستى؟
حضرت فرمود: «از رسول
خدا- 6- شنيدهام. اگر مىخواهيد بالاتر از اين را نيز به
شما خبر دهم».
گفتند: بلى.
فرمود: «روزى با رسول
خدا- 6- زير يك سقف نشسته بوديم، و من شصت و شش جاى پا شمردم
كه همه آنها مال ملائكه بودند و تمام جاى پاى آنها را مىشناختم و اسم و خصوصيات و
زبان يك- يك آنها را هم دانستم»[1].
دعاى على (ع) در حقّ
زاذان
(1) 17- سعد خفّاف
مىگويد: به زاذان گفتم: تو قرآن را خوب تلاوت مىكنى، چگونه ياد گرفتى؟
تبسمى كرد و گفت: روزى
امير المؤمنين- 7- از كنار من گذشت و من شعر مىخواندم و اخلاق خوبى
داشتم. از صدايم خوشش آمد. فرمود: اى زاذان!
[1] بحار: 41/ 192، حديث 9، مدينة المعاجز: ص 100،
حديث 268.
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 161