responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 160

عاقبت، جوان يهودى در مسجد پيش على- 7- رفت و گفت: السّلام عليك يا امير المؤمنين! طورى گفت كه ابو بكر و عمر نيز شنيدند. مردم او را زدند و گفتند: اى خبيث! چرا بر على، همچون ابو بكر سلام نمى‌كنى، مگر نمى‌دانى كه ابو بكر خليفه است.

(1) يهودى گفت: به خدا سوگند از طرف خود اين گونه نگفتم، بلكه در تورات اسم او را اين گونه ديدم.

حضرت فرمود: چه مى‌خواهى. جوان گفت: پدرم بر دين يهود مرد و اموال زيادى را باقى گذاشت ولى جاى آن را به ما نگفت. اگر آنها را بيرون بياورى به دست تو ايمان مى‌آورم.

حضرت فرمود: «به آنچه مى‌گويى پايبند هستى؟».

جوان گفت: بلى خدا و ملائكه و تمام حاضران را شاهد و مى‌گيرد.

حضرت برگ سفيدى خواست و چيزى در آن نوشت. سپس فرمود: «آيا مى‌توانى خوب بنويسى؟».

جوان يهودى گفت: بلى.

فرمود: لوحه‌هايى را با خودت بردار و به طرف يمن برو، وقتى آنجا رسيدى صحراى برهوت را بپرس. وقتى كه آنجا رفتى، هنگام غروب خورشيد، بنشين.

كلاغهايى مى‌آيند كه منقارشان سياه و سر و صدا مى‌كنند و دنبال آب مى‌روند.

وقتى كه آنها را ديدى اسم پدرت را ببر و بگو: اى فلانى! من فرستاده وصى محمّد- 6- هستم، با من سخن بگو! پدرت جوابت را مى‌دهد از گنجينه‌ها سؤال كن، جايش را مى‌گويد. و هر چه گفت بنويس. وقتى كه به خيبر برگشتى، هر آنچه در آنها نوشته‌اى عمل كن».

يهودى رفت تا اينكه به يمن رسيد و در جايى كه على- 7- فرموده بود، نشست و كلاغهاى سياهى آمدند و صدا كردند. جوان يهودى اسم پدرش را برد.

پدرش جواب داد و گفت: واى بر تو چه چيزى تو را به اينجا آورده؟ چون اينجا يكى از جاهاى اهل جهنم است.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 160
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست