responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 132

و آله- بود. عمار مى‌گويد: وقتى كه از مدينه بيرون رفتيم. پيغمبر خدا- 6- خارج نشده بود، ولى مقدارى كه راه رفتيم، حضرت خارج شد و با سرعت راه را پيمود و شتر من نيز در راه خوابيده بود و حركت نمى‌كرد. به همين خاطر از لشكر عقب مانده بودم.

(1) حضرت به من رسيد، مقدارى آب برداشت و به دهانش گرفت و به بدن شتر پاشيد و به او نهيب زد در اين هنگام شتر مانند آهو برخاست. پيامبر- 6- به من فرمود: «سوار شو و با آن برو. سوار شدم و به همراه رسول خدا- 6- رفتم. به خدا سوگند از شتر عضباى ايشان، عقب نمى‌ماندم».

حضرت فرمود: «اى عمار! اين شتر را به من بفروش».

گفتم: شتر مال شما باشد يا رسول اللَّه.

فرمود: «نه! بلكه با پرداخت قيمتش».

گفتم: هر چه دوست داريد، بپردازيد.

فرمود: «صد درهم».

گفتم: به همين قيمت به شما فروختم.

فرمود: «تا مدينه سوار شو».

و هنگامى كه به مدينه برگشتيم، پياده شدم و بارم را از آن برداشتم و افسارش را گرفتم و به در خانه پيامبر آوردم. فرمود: «اى عمار آوردى؟».

گفتم: لازم است بياورم يا رسول اللَّه.

فرمود: «اى انس! صد درهم قيمت شتر را به عمار بده. و شتر را نيز از طرف ما به او هديه كن تا از آن استفاده كند!»[1].

(2) 194- جابر مى‌گويد: روزى در مسجد در پيش روى رسول خدا- 6- نشسته بوديم. حضرت، يك مشت سنگريزه برداشت، سنگ ريزه‌ها در دست او تسبيح گفتند. پس آنها را به جاى خود انداخت‌[2].


[1] بحار: 17/ 411، حديث 40.

[2] بحار: 17/ 411، حديث 40.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 132
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست