نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 109
اشاره كردم، جمع شدند و به من نگاه كردند و از تعجّب مىگفتند:
«لا
إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، سبحان اللَّه!» مردى سوار شير شده است! گفتم: من سفينه غلام
رسول خدا- 6- هستم. و اين شير، حق رسول خدا- 6- را در باره غلامش رعايت كرده و با من اين گونه رفتار نمود. وقتى اسم
رسول خدا- 6- را شنيدند، دو نفر به قايقى سوار شدند و به طرف
من آمدند و من نيز از شير پياده شدم. آنها لباس به طرف من انداختند و گفتند: بپوش!
پوشيدم. يكى از آنها گفت: به پشت من سوار شو تا تو را به قايق ببرم. آيا شير از
امّت به حق رسول خدا- 6- آگاهتر است؟
رو كردم به شير و گفتم:
خدا تو را از طرف رسول خدا- 6- جزاى خير دهد. به خدا قسم
ديدم اشك از چشمانش سرازير است. از جايش حركت نكرد تا اينكه به قايق سوار شدم. به
من نگاه مىكرد تا اينكه از چشم او ناپديد شدم[1].
سفر پيامبر 6 به
شام
(1) 172- ابو طالب- 7- پيامبر اكرم- 6- را در نوجوانى به سفر شام برد و
مىگفت: وقتى ما در آفتاب حركت مىكرديم، ابرى بالاى سر ما بود و بر ما سايه
مىافكند. و هر وقت مىايستاديم آن نيز توقف مىكرد. روزى در كنار صومعه راهبى به
نام «بحيرا» فرود آمديم. وقتى كه ديد ابرى بر كاروان ما سايه افكنده است، گفت: در
اين كاروان پيامبر مرسلى هست! از صومعهاش پايين آمد و ما را به مهمانى دعوت كرد.
و شانه حضرت محمّد- 6- را باز كرد و چون مهر نبوّت را در آن
مشاهده نمود، گريست و گفت: اى ابو طالب! لازم نبود او را با خود از مكّه بيرون
آورى، پس، از او مواظبت كن و از يهوديها دور نگهدار؛ چون او مقام بزرگى خواهد
داشت. اى كاش! او را درك مىكردم و اولين كسى مىشدم كه دعوت او را لبيك مىگفتم[2].