نام کتاب : اللهوف علی قتلی الطفوف ت فهری نویسنده : سید بن طاووس جلد : 0 صفحه : 10
گفت: امروز از نزد تو رو بكربلا خواهم رفت و تصميم گرفتهام
تا زندهام خانهنشين باشم و مشغول پرستش پروردگار، و پشيمانم كه چرا مطالبى را كه
ميل داشتم بپرسم از آن حضرت نپرسيدم گفتمش: كسى را هم از اين جريان آگاه نمودى؟
گفت آرى، بعضى از عربها را كه از بيرون شدن من اطّلاع داشتند و چون به واسطه غش
كردن دير كرده بودم به گمانشان كه من راه گم كرده و هلاك شدهام و علاوه مىديدند
كه در اثر ترسى كه از حضرت بمن دست داده و غش كرده بودم در تمام آن روز كه پنجشنبه
بود حال من عادى نبود و اثر غش در من باقى بود من به او سفارش كردم كه اين جريان
را هرگز براى ديگرى نقل نكند و چيزى به او دادم كه نگرفت و گفت من خود ثروتم زياد
است و نيازى به مردم ندارم پس من و او هر دو برخواستيم و چون از من جدا شد رختخوابى
برايش فرستادم و شب را در همانجا كه نشسته بوديم يعنى بر در منزل فعلى من در حلّه
خوابيد من برخواستم و از ايوانى كه باهم نشسته بوديم فرود آمدم كه بخوابم از خداى
تعالى خواستم كه آن شب خوابى ببينم و مطلب روشنتر شود، مولاى ما امام صادق را به
خواب ديدم كه منزل من تشريف آورده و هديه گرانى براى من آورده و من آن هديه را
دارم ولى گوئى قدرش را نمىشناسم از خواب بيدار شدم شكر خدا را بجاى آوردم و بر
ايوان شدم تا نافله شب را بجاى آورم و آن شب شب شنبه 28 جمادى الآخر بود فتح
(خدمتگزار) آفتابه را بالا آورده در كنار من نهاد من دستم را برده و از دسته
آفتابه گرفتم با بر دستم آب بريزم كسى لوله آفتابه را گرفت و چرخاند و نگذاشت من
براى نماز وضو بسازم پيش خود گفتم، شايد آب نجس است و خداى جلّ جلاله چنين خواست
كه مرا از استعمال آن محافظت فرمايد كه خداى عزّ و جلّ
نام کتاب : اللهوف علی قتلی الطفوف ت فهری نویسنده : سید بن طاووس جلد : 0 صفحه : 10