نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 80
يورش مىبرد و فرار نمىكند.[1] على 7 را آوردند، پيامبر
به او فرمود: چه چيز تو را ناراحت كرده؟ گفت:
دردى در چشم و سر دارم
كه ديدن را بر من مشكل كرده، فرمود: بنشين و سرت را در دامن من بگذار، سپس پيامبر
6 با آب دهان مبارك خود، دستى بر چشم و سر على 7 كشيد و برايش دعا كرد، تا هر دو چشم شفا يافت و درد سرش بر طرف شد و پرچم
سفيد رنگ را به دستش داد و فرمود: اين را برگير، جبرائيل همراه و پيروزى در پيش
روى تو است،[2] على 7 حركت كرد و به درب قلعه رسيد، مرحب در حالى كه زرهى بر تن و خودى بر سر و
كلاهى هم از سنگ ساخته و روى آن گذاشته بود، بيرون آمد و جنگ آغاز شد، على 7 ضربهاى بر او وارد ساخت كه سنگ و خود و سرش را شكافت و به دندانهايش رسيد
و خودش بر زمين افتاد و همراهان مرحب گريختند و درب قلعه را بستند، گروهى از
مسلمين با طرح نقشههايى، نتوانستند در را بگشايند، خود امام 7 آمد و
در را از جا كند و آن را چون پلى بر روى خندق نهاد، تا مسلمانان از آن عبور كردند
و قلعه را فتح و غنائم را جمعآورى كردند، پس از مراجعت مجاهدان، امام 7 همان در را هفتاد ذراع آن طرفتر انداخت، درى كه بيست نفر آن را باز و
بسته مىكردند، مسلمانان خواستند آن را حمل كنند، اما جز با هفتاد نفر نتوانستند
اين كار را بكنند، امام 7 در اين باره فرمود: سوگند به خدا درب خيبر را
با نيروى جسمانى برنكندم، بلكه با نيروى رحمانى اين كار انجام شد.[3]