responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 375

او را وطى كردم و به اين پسر حامله شد.

دشمن على 7 به جايى نمى‌رسد

4- در شهر موصل پيرمردى بود بنام «حمدان بن حمدون عدوى»، و سخت به امام 7 بعض و كينه مى‌ورزيد.

بعضى از بزرگان آن سامان قصد سفر حج داشت و براى وداع نزد وى آمد و گفت: اگر كارى در آنجا دارى بگو تا انجام دهم؟

گفت: بلى كارى كوچك دارم؟ و گفت: وقتى وارد مدينه شدى، و پيغمبر را زيارت كردى؟ بگو چرا دخترت را به على 7 دادى؟ كه نه جمالى و نه كمالى داشت؟ (نعوذ باللَّه) وقتى آن مرد به مدينه رفت، آن پيام را فراموش نمود و على 7 را در خواب ديد كه مى‌فرمود: چرا سفارش فلانى را نرساندى؟ در اين موقع از خواب بيدار شد، و همان ساعت به كنار قبر شريف رفت و سفارش را رساند.

سپس خوابيد و در خواب ديد كه امام 7 او را به منزل آن مرد برد و در را گشود و او را سر بريد و كارد را زير سقف خانه گذاشت، و پارچه‌اى را كه خون را با آن پاك كرده بود، در جايى پنهان كرد و حاجى در اين موقع بيدار شد و خواب را با دوستانش در ميان گذاشت، و تاريخ آن خواب را يادداشت كردند.

خبر مرگ اين مرد به پادشاه موصل رسيد و افراد مظنون و همسايه‌هاى او را بازداشت كرد و اهالى از مرگ او تعجّب مى‌كردند، چون راهى براى ورود به منزل نمى‌يافتند؟ و سلطان هم متحيّر بود، و افراد مظنون هم در زندان به سر مى‌بردند، تا اينكه حاجى به وطن بازگشت، و سبب بازداشت همسايگان خود را پرسيد؟ گفتند: در فلان شب، آن مرد كشته شد و قاتلش شناسايى نشده؟ و همسايه‌ها را به احتمال شركت در قتل وى دستگير كرده‌اند؟

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 375
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست