نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 305
تو در دست من، مانند يك پشهاى است كه در روغن داغى افتاده
باشد، هر چه شروع كنى كه از آن بيرون بيايى، نمىتوانى از رنجش نجات يابى، بگذار
ما همچنان بردبار بمانيم، و گر نه تو را به كسى ملحق مىكنم كه به قتل از او
سزاوارترى،[1] پس بهتر است
گذشته را رها كنى و به آينده بينديشى؟ به خدا قسم من مرگ تو و مرگ خود و روح تو و
روح خود را ديدهام، پس روح من در بهشت و روح تو در دوزخ بود.
در اينجا افراد حاضر به
وساطت برخاستند تا درگيرى خاتمه يابد.
ابو بكر به امام 7 گفت: ما نيامدهايم تا با خالد گفتگو كنى، بلكه براى مسأله ديگر آمدهايم؟
و تو هميشه (اى ابو الحسن) بر خلاف من موضع مىگيرى و بر يارانم مىتازى؟! ما تو
را رها كردهايم، تو هم ما را رها كن، و متعرّض ما مشو، تا مورد آزار بيشتر قرار
نگيرى؟
امام 7 در
پاسخ فرمود: خداوند مرا از وحشت و ارعاب تو و يارانت نگاه داشته، و جاى هر شىء
ترساننده را گرفته است.
چون لشكر و جمعيّت خود
را ديد، چيزى در دلش خطور كرد، كه خواست موضع خود را به رخ من بكشد تا به اين
وسيله نزد جاهلان، خود را بزرگ جلوه دهد، لذا او را به اين بلا گرفتار نمودم، زيرا
هم او مقام مرا به خوبى مىشناسد، و هم خداوند از كارش خشنود نبود؟
ادامه گفتگوى ابو بكر
با على 7
ابى بكر گفت: البته شما
هم از يارى اسلام و رغبت در جهاد، دست