نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 290
رسيد، پرسيد بزرگتان كجاست؟ ما هم دست او را گرفتيم و خدمت
امام 7 برديم، سپس شهادتين را بر زبان جارى نمود و گفت: تو همان وصىّ
محمد 6 هستى و من سلام خود و دوستم را كه از دنيا
رفته است، سالها پيش به وسيله لشكريان به شما فرستاده بودم.
سهل گويد: به امام 7 عرض كردم، اين همان مرد راهب است، امام 7 از راهب پرسيد: از
كجا دانستى من وصى رسول خدا 6 هستم؟ گفت: پس از چهل
سال از درگذشت موسى، وصىّ او «يوشع بن نون» هنگامى كه عازم جنگ با جبّاران بود، از
اين مكان گذشت، يارانش تشنه شدند و از عطش شكوه كردند، يوشع گفت: الآن چشمهاى را
كه از بهشت نازل شده و آدم آن را استخراج كرده بود به شما نشان مىدهم؟ سپس برخاست
و سنگ را كنار زد و خود و اصحابش سيراب شدند، آنگاه سنگ را بر جايش نهاد و گفت: جز
نبى يا وصىّ نبى نمىتواند آن را حركت دهد، گروهى از يارانش تخلّف نمودند، و
بازگشتند، تا چشمه را بيابند، اما نتوانستند و اين دير به بركت همان چشمه بنا شده،
و چون شما آن را يافتى دانستم كه وصى پيامبرى 6 هستى
كه او را مىجويم و دوست داشتم در ركابت جهاد كنم؟
راوى گفت: امام 7 سلاح و اسبى به او داد و در نهروان به شهادت رسيد و اصحاب امام 7
از ماجراى او بسيار مسرور شدند.
از طريق ائمه اهل بيت
7 وارد شده كه عمر به پيامبر 6 عرض كرد:
شما هميشه به على 7 مىگويى: تو نسبت به من چون هارونى نسبت به موسى، و
خدا هارون را در قرآن نام برده اما على 7 را ذكر نكرده؟ فرمود: اى
اعرابى غليظ آيا نشنيدهاى كلام خدا را كه مىفرمايد: هذا صِراطٌ
مُسْتَقِيمٌ*؟ (اين است راه راست و راه راست يعنى او).
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 290