نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 289
راهب افزود: اكنون شما سلام من و دوستم را به وصىّ محمد 6 برسانيد.
سهل گفت: وقتى به مدينه
مراجعت نموديم، على 7 را ملاقات كردم و جريان راهب و سخنان خالد و
پيامى كه داده بود، برايش بيان كردم، امام 7 فرمود: بر آن دو نفر و
امثالشان سلام باد و همچنين اى سهل بر تو، نگاه دار آنچه را كه از خالد گفتى و
آنچه او گفت و در باره من بر زبانش جارى گشت، اما اى سهل خداوند محمد 6 را برگزيد و چيزى در زمين باقى نماند، مگر اينكه دانستند او
پيامبر خدا 6 است، مگر شقىترين ثقلين و عاصيانشان.
سهل گفت: بلى كسى در
زمين حسرت نبرد، مگر شقىترينها و سركشان آنها.
سهل گويد: مدتها گذشت و
من قضيه را فراموش نمودم، و چون خلافت على 7 پيش آمد در ركاب او بودم،
تا از صفين بازگشتيم و در زمينى بىآب و خشك فرود آمديم و از تشنگى به امام شكايت
نمودهايم، امام 7 برخاست و پياده همراه ما راه افتاد، تا به جايى رسيد
كه گويا آن مكان را مىشناخت، سپس فرمود: اينجا را حفر كنيد؟ ما به حفر آن
پرداختيم ناگاه سنگى بزرگ پيدا شد، فرمود: آن را برداريد، ما تلاش كرديم كه آن را
از جا برداريم، اما نتوانستيم، امام 7 از ناتوانى ما لبخندى زد، سپس با
دو دست خود آن را برداشت، گويا در دستش شيئى كوچكى بود، پس از آن چشمهاى سفيد،
مانند آينه پيدا شد، فرمود: اين هم براى شما، بنوشيد و مقدار لازم را برداريد، و
مرا خبر كنيد.
سهل گويد: پس از برداشتن
ما يحتاج، به امام 7 گزارش داديم كه نيازمان مرتفع گرديد، حضرت بدون
رداء و نعلين آمد تا به نزديك آن سنگ رسيد، و با دست خود آن را در دهانه چشمه
گذاشت و بعد با خاك آثارش را محو كرد، و فرمود: اين چشمه همان چشمه راهب بود، و از
همين جا كلام ما را مىشنيد و ما را مىديد. سپس نصرانى را ديديم كه از كوه پايين
مىآيد، وقتى نزد ما
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 289