responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 233

اين گروه مشكى را با خود حمل كرده و از ريگ پر نموده بودند.

حذيفه گفت: رسول خدا 6 من و عمار ياسر را خواست و به او فرمود:

ناقه را براند و من جلودار آن باشم، تا كم‌كم به بالاى گردنه رسيديم.

فعاليّت دشمنان بر ضد پيامبر 6

آن گروه به فعاليّت پرداختند و پوست را در ميان شترها رها كردند، تا رعبى ايجاد نمايند. در اين جريان نزديك بود ناقه رسول خدا 6 رم كند، اما حضرت بر آن بانگ زد: كه آرام باش، خطرى براى تو وجود ندارد!.

در اين موقع ناقه به امر خدا به زبان آمد و گفت: يا رسول اللَّه 6 تا تو بر پشت من نشسته باشى دست از پا خطا نمى‌كنم.

آن گروه از تاريكى شب استفاده كرده- خواستند، ناقه را در دره ساقط كنند، اما من و عمّار خواستيم، با شمشير آنها را مورد حمله قرار دهيم، ولى پراكنده شدند. و از اجراى نيّت شوم خود نااميد گشتند.[1] حذيفه مى‌گويد: از پيامبر خدا 6 سؤال كردم: اين گروه چه كسانى بودند؟ و هدفشان چه بود؟ فرمود: اى حذيفه اينان منافقين دنيا و آخرت بودند.

پرسيدم: چرا كارشان را نمى‌سازى و افرادى را براى كشتنشان مأمور نمى‌كنى؟

فرمود: خداوند دستور اغماض نسبت به آنها داده و من خوش ندارم مردم بگويند، او 6 مردم را به دين خود فرا خواند و پس از اينكه مسلمان شدند، و به او كمك كردند، آنها را به قتل رساند، اى حذيفه كار را به خدا واگذار، و خدا در كمين‌شان نشسته و مدتى كوتاه به آنها مهلت داده، سپس به عذاب گرفتارشان مى‌سازد.


[1] چنانچه در كتب تاريخى آمده، اين جريان در هنگام بازگشت پيامبر 6 از غزوه تبوك هم صورت گرفته بود.( م)

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 233
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست