responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 682

متاع كم بها را در بازار مى‌آورند و براى جلب مشترى فرياد مى‌كشند: بيائيد! بيائيد! بخريد، ببريد: آى لبو! آى لبو!

مَردك در يك لُوَك چوبى خود پنج قران لبو ريخته است. در صبحهاى زمستان سرد سر كوچه و بازار فرياد مى‌كشد، درِ خانه‌ها داد مى‌كشد: آى لبو دارم صبحانه. و با اصرار و إبرام ميخواهد لبويش را بفروشد، لوكش خالى شود برود سراغ لبوهاى فردا كه بايد به همين طريق مصرف شود.

امّا يك دانه جوهره زمرّد، يا ياقوت، يا برليان سنگين قيمت را كه پشت ويترين مغازه نمى‌گذارند. آنرا درون گاو صندوقهاى پولادين با قفلهاى رمزى، آنهم داخل جعبه‌اى رمزى آنهم داخل صندوق رمزى ديگرى پنهان مى‌كنند تا از هزار مشترى يكى قدر و قيمت آنرا بداند و آنرا بشناسد، و طبق قيمت آن سرمايه بدهد.

بنابراين بسيار زحمت دارد تا انسان قدر و قيمت جواهرى را بداند و بفهمد و بتواند آنرا خريدارى كند، زيرا بايد با جميع جهات آن جواهر مسانخت پيدا نمايد و مشابهت كند. و آنها هم انسان را بپذيرند، و به خود راه دهند، و مانند فرزندانشان و يا خادمشان كه مورد امن و امان آنهاست با وى معامله نمايند، و او را محرم أسرار خود بدانند؛ آنهم اسرار إلهيّه نه اسرار دنيويّه.

حالا مى‌فهميم كه چقدر انسان بايد راه برود تا جزءِ اهل بيت خانه او گردد، و حكم فرزند يا خادم او به حساب آيد. زيرا در غير اينصورت، يعنى در غير صورت اتّحاد و وحدت در سلوك و راه و زىّ و لباس و غذا و طعام و بالاخره جميع امورى كه از آن اهل بيت و از اختصاصاتشان به شمار مى‌آيد، امكان پذير نيست كه از روح آن اهل بيت متمتّع گردد.

حقير در ايّامى كه از نجف اشرف براى زيارت و ملاقات حضرت آية الله حاج شيخ محمّد جواد أنصارى همدانى تغمَّده اللهُ برضوانه به همدان آمده‌

نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 682
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست