. ز خطّ وَهمى هاء هويّت
دو چشمى ميشود در وقت رويت
نماند در ميانه رهرو و راه
چوهاى هو شود ملحق به الله
بود هستى بهشت، امكان چه دوزخ
من و تو در ميان مانند برزخ
چو برخيزد تو را اين پرده از پيش
نماند نيز حكم مذهب و كيش
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد
: در اين مشهد يكى شد جمع و أفراد
چو واحد سارى اندر عين أعداد
تو آن جمعى كه عين وحدت آمد
تو آن واحد كه عين كثرت آمد
كسى اين سِر شناسد كو گذر كرد
ز جزوى سوى كلّى يك سفر كرد
شبسترى قبل از اين ابيات فرموده است:
سوال
: كه باشم من؟ مرا از من خبر كن
چه معنى دارد اندر خود سفر كن؟
جواب
: دگر كردى سوال از من كه من چيست
مرا از من خبر كن تا كه من كيست
چه هستى مطلق آيد در اشارت
به لفظ مَن كند از وى عبارت
حقيقت كز تعيّن شد معيّن
تو او را در عبارت گفتهاى من
من و تو عارض ذات وجوديم
مشبَّكهاى مِشكوة وجوديم
همه يك نور دان أشباح و ارواح
گهى ز ائينه پيدا گه ز مصباح
تو گوئى لفظ من در هر عبارت
به سوى روح مىباشد اشارت
چو كردى پيشواى خود خرد را
نميدانى ز جزو خويش خود را [1]
كلام حدّاد: نجاست را به غير بزن، نه به خودت
مىفرمودند: نجاست را به غير بزن! چرا به خودت ميزنى؟!
در هر موقعى كه مىبينى در اصلاح امرى از امور اعمّ از امور خانوادگى و
______________________________ [1] «گلشن راز» طبع و خطّ عماد اردبيلى، ص 28 و 29