responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 433

عبارت است از دقّت كلامش. پس براى كسانيكه از طريق رياضت سلوك راه ننموده‌اند، مطالعه كتب وى را ممنوع كرده‌اند، از ترس آنكه مبادا شبهه‌اى براى او قبل از مرگش در معتقداتش پيدا شود و راهى براى تأويل و مراد شيخ نداشته باشد.

ترجمه أحوال او را شيخ صَفىّ الدّين بن أبى المنصور و غيره با ولايت كبرى و صلاح و عرفان و علم آورده است، و چنين گفته است:

هُوَ الشَّيْخُ الإمامُ الْمُحَقِّقُ، رَأْسُ أجِلآءِ الْعارِفينَ وَ الْمُقَرَّبينَ، صاحِبُ الإشاراتِ الْمَلَكوتيَّةِ، وَ النَّفَحاتِ الْقُدْسيَّةِ، وَ الانْفاسِ الرَّوْحانيَّةِ، وَ الْفَتْحِ الْمونِقِ، وَ الْكَشْفِ الْمُشْرِقِ، وَ الْبَصآئِرِ الْخارِقَةِ، وَ السَّرآئِرِ الصّادِقَةِ، وَ الْمَعارِفِ الْباهِرَةِ، وَ الحَقائِقِ الزّاهِرَةِ، لَهُ الْمَحَلُّ الارْفَعُ مِن مَراتِبِ الْقُرْبِ فى مَنازِلِ الانْسِ، وَ الْمَوْرِدُ الْعَذْبُ فى مَناهِلِ الْوَصْلِ، وَ الطَّوْلُ الاعْلَى مِنْ مَعارِجِ الدُّنُوِّ، وَ الْقَدَمُ الرّاسِخُ فى التَّمْكينِ مِن أحْوالِ النِّهايَةِ، وَ الْباعُ الطَّويلُ فى التَّصَرُّفِ فى أحْكامِ الايَةِ، وَ هُوَ أحَدُ أرْكانِ هذِهِ الطَّريقِ؛ رَضِىَ اللَهُ عَنهُ.

و همچنين وى را شيخ عارف بالله محمّد بن أسْعد يافعىّ رضى الله عنه توصيف نموده است، و او را به عرفان و ولايت نام برده است. و شيخ أبو مَدْيَن رضىَ‌اللهُ عَنه به او لقب سُلْطان العارفين داده است. [1] و [2]

______________________________ [1] «الطّبقاتُ الكبرَى» طبع دار العلم للجميع، ج 1، ص 188، در رقم‌

[2] 882 از جمله مخالفين محيى الدّين، مرحوم ملّا محسن فيض كاشانى است. وى در كتاب «بشارة الشّيعة» خود- كه با پنج كتاب ديگر به اسامى: «مِنهاجُ النّجاة»، «خلاصةُ الاذكار»، «مِرءَاةُ الآخِرة»، «ضيآء القَلب» و «الإنصاف» مجموعاً طبع سنگى شده و در يك مجموعه تجليد گرديده است- در ص 124 و 125 در ردّ عدالت صحابه ميرسد به آنكه ميگويد:

گفته‌اند: رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم تصريح به ده نفر از بهشتيان آنها نموده است و با نامهايشان ذكر فرموده است. و شمرده‌اند از ايشان عُمَرَيْن و طَلحَتَيْن و عثمان و روايت كننده همين خبر را كه خودش هم از آنانست. و از زمره آنها أمير المؤمنين 7 را شمرده‌اند با اعتراف و علمشان كه او با طلحتين در واقعه جمل جنگ كرد و آن دو نفر در حاليكه جزو متعدّيان و متجاوزان بر او بودند كشته شدند. و ابن عربى كه از بزرگان آنهاست در باب هفتاد و سوّم از فتوحاتش، آنجا كه رجال خدا و أهل الله را به گمان خود ذكر مى‌نمايد، ميگويد: بعضى از آنان داراى حكومت ظاهريّه و هم حائز خلافت باطنيّه از جهت مقام ميباشند؛ مثل أبو بكر و عُمَر، و عثمان، و علىّ، و حَسن، و معاوية بن يزيد، و عُمَر بن عبد العزيز، و متوكّل. و ابن عربى گويد: و از ايشانست حواريّين، و آن در هر عصر و زمانى يك تن ميباشد، و نمى‌شود دو تن شوند. چون يكى بميرد ديگرى بجاى او نصب ميگردد. و اين حَوارىّ در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم زُبَيْر بن عوّام بود. او بود صاحب اين مقام، زيرا وى جمع نموده بود ميان نصرت دين با شمشير و حجّت، و به او عطا شده بود علم و عبادت و حجّت، و به او عطا شده بود شمشير و شجاعت و إقدام- انتهى كلام ابن عربى.

فيض ميگويد: اى كاش من مى‌فهميدم: چگونه براى خليفه ظاهريّه و باطنيّه كه رسول خدا به او بشارت بهشت را داده است جائز ميباشد كه اين حوارىّ را كه او را نيز بشارت بهشت داده است بكشد؟! و همچنين چگونه جائز است براى اين حوارىّ با آن خليفه جنگ كند؟ با وجود آنكه ايشان از رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت كرده‌اند كه فرمود:

إذا الْتَقَى الْمُسْلِمانِ بِسَيْفِهِما فَالْقاتِلُ وَ الْمَقْتولُ فى النّار

. «وقتى كه دو نفر مسلمان به روى همديگر شمشير بكشند قاتل و مقتول هر دو در آتش هستند.»

قيلَ ما بالُ الْمَقْتولِ؟! قالَ: لِانّهُ أرادَ قَتْلَ صاحِبِهِ.

«گفته شد به پيامبر: مقتول چه گناهى كرده است؟! فرمود: چون وى اراده داشت رفيقش را بكشد.»

و محدّث نورى در «خاتمه مستدرك» طبع رحلى، ج 3، فائده ثالثه از خاتمه در ص 422 يكى از اعتراضات خود را بر محيى الدّين همين قرار داده است كه: چگونه وى در فتوحاتش در ذكر بعضى از حالات أقطاب گفته است: وَ مِنهُم من يَكون ظاهرَ الحُكمِ، و يَحوزُ الخِلافَةَ الظّاهرةَ كما حازَ الخلافةَ الباطِنةَ من جَهَةِ المَقام؛ كأبى بكرٍ و عمرَ و عثمانَ و علىٍّ و حَسنٍ و مُعَويةَ بن يزيدَ و عمرَ بنِ عبدِ العزيزِ و المتوكِّلِ. و اين متوكّلى را كه وى از أقطاب شمرده است و حائز خلافت ظاهره و باطنه دانسته است همان كسى ميباشد كه سيوطى كه خود نيز از متعصّبين است در «تاريخ الخلفآء» تصريح كرده است كه در سنه 236 أمر به انهدام قبر حسين 7 و انهدام خانه‌هاى اطراف آن كرد، و أمر كرد تا در آن زراعت نمودند، و مردم را از زيارت آن منع كرد، و خراب شد و به صورت صحرا در آمد. و متوكّل در تعصّب معروف بود. مسلمانان از اين عمل رنجيده شدند و اهالى بغداد شتم او را بر روى ديوارها نوشتند، و شعراء او را هجو كردند، از جمله آنكه‌

: بِاللَه إنْ كانَت امَيَّةُ قد أتَتْ‌

قتلَ ابنِ بنتِ نَبيِّها مَظلومًا

فلَقد أتاهُ بنوا أبيهِ بِمثلِها

هذا لَعَمرى قبرُه مَهْدومًا

أسَفوا علَى أن لا يكونوا شارَكوا

فى قَتْلِهِ فَتَتَبَّعوه رَميمًا

«سوگند به خدا اگر بنى اميّه متصدّى كشتن پسر دختر پيغمبرشان از روى ظلم و ستم شدند، حقّاً پسران پدر او (بنى أعمام او) هم مثل همان عمل را انجام دادند؛ و سوگند به خدا كه قبر وى را مهدوم نمودند. براى آنان جاى تأسّف بود كه نتوانستند در قتل او شركت كنند، اينك دنبال استخوانهاى پوسيده او رفته و بدان دست آزيدند.»

و أيضاً مرحوم فيض در ص 150 از همين كتاب «بشارة الشّيعة» ميگويد: و اين شيخ اكبر ايشان: محيى الدّين ابن عربى كه از پيشوايان تصوّف و روساى أهل معرفت آنهاست در فتوحاتش ميگويد: من از خدا نخواستم تا امام زمان مرا به من بشناساند؛ و اگر ميخواستم مى‌شناسانيد. فيض ميگويد: فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ! چرا كه او چون خود را از معرفت امام زمانش مستغنى ديد با آنكه حديث‌

مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً

كه مشهور ميان كافّه علما ميباشد به گوش او رسيده بود، چگونه خدا او را مخذول نموده و به نفس خود واگذارش نمود تا آنكه شياطين، او را در وادى علوم به آراء و أهواء خودشان گرفتار كنند؛ تا با وفور علم و دقّت نظر و سير در زمين حقائق و فهم أسرار و دقائقش، در چيزى از علوم شرايع مستقيم نباشد، و با ضِرس قاطع بر حدود و موازين علوم، دندان ننهاده باشد؟ و در كلماتش در مخالفت شرع و مناقضات عقل مطالبى مندرج است كه اطفال بدان مى‌خندند و زنان وى را به باد تمسخر مى‌گيرند. در اينجا مرحوم فيض يك فرع فقهى و يكى از مكاشفات او را از «فتوحات» بيان ميكند و آنها را ردّ مى‌نمايد.

بارى، آنچه را كه درباره أقطاب حائز خلافت ظاهريّه و باطنيّه از جمله متوكّل از او نقل شد، اين نقل، عين واقع است و محيى الدّين در ص 6 از ج 2، باب 73 از «فتوحات» ذكر كرده است. و حَوارىّ بودن زبير را در ص 8 آورده است. ولى سخن در اينجاست كه آيا از يك عالم سنّى مذهب مالكى مرام كه از بدو امرش در محيط عامّه و مدارس و مكتبه‌هاى آنان رشد و نما كرده است و با علماى شيعه و مكاتب ايشان سر و كار نداشته است و در مدينه و كوفه نبوده است، بيش از اين را ميتوان توقّع داشت؟! بقدرى اين مرد با انصاف بوده است كه از آراء و افكار خاصّه او كه مخالف عامّه مى‌باشد وى را شيعه دانسته‌اند و در اثبات تشيّع او پايمردى نموده‌اند. اين مطلب گرچه در نزد ما تمام نيست ولى ميگوئيم: چرا به او ناصبى ميگوئيد؟! چرا دشمن اهل بيت به شمار مى‌آوريد؟! همينقدر كه معاويه را ردّ كرده است و خلفاى بنى اميَّه و جائران بنى عبّاس را قبول نكرده است و لا أقلّ حاضر شده است معاوية بن يزيد و عمر بن عبد العزيز را در رديف أمير المؤمنين و إمام حسن مجتبى عليهما السّلام قرار دهد ممنون باشيد! و براى وى دعا كنيد تا پرده جهلش بكلّى پاره شود، و صريحاً شيخين را از خلفاى غاصب و طلحتين را از متجاوزان به حقّ امام مفترض الطّاعة بداند! شما وى را شيخ مفيد شيعه خالص و عالم تربيت شده در مكتب تشيّع فرض كرده‌ايد، آنوقت اشكال مى‌كنيد: چرا اينطور؟! چرا آنطور؟! و امّا حقير كلامش را درباره متوكّل ملعون و خبيث، ناشى از عدم وصول او به حقيقت امر ميدانم؛ و اگر آنطور كه بايد و شايد ميرسيد، چنين حكمى را نمى‌نمود.

روزى بحث ما با حضرت استادنا الاكرم حضرت علّامه فقيد طباطبائى قدَّس اللهُ نفسَه بر سر همين موضوع به درازا انجاميد. چون ايشان ميفرمودند: چطور مى‌شود محيى الدّين را اهل طريق دانست با وجوديكه متوكّل را از اولياى خدا ميداند؟! عرض كردم: اگر ثابت شود اين كلام از اوست و تحريفى در نقل به عمل نيامده است- چنانكه شعرانى مدّعى است در «فتوحات» ابن عربى تحريفات چشمگيرى بعمل آمده است- با فرض آنكه ميدانيم: او مرد منصفى بوده است و پس از ثبوت حقّ انكار نمى‌كرده است، در اينصورت بايد در نظير اين نوع از مطالب، او را از زمره مستضعفين به شمار آوريم! ايشان لبخند منكرانه‌اى زدند و فرمودند: آخر محيى الدّين از مستضعفين است؟! عرض كردم: چه اشكال دارد؟ وقتى مناط استضعاف، عدم وصول به متن واقع باشد با وجود آنكه طالب در صدد وصول بوده و نرسيده باشد، فرقى ما بين عالم كبيرى همچون محيى الدّين و عامى صغيرى همچون سياه لشكر سنّيان نمى‌باشد! همه مستضعفند اگر انكار و جحودى در ميان نباشد. همانطور كه ابو بكر و عمر و عثمان از تحريف سير تاريخ حقّ كمتر از متوكّل نبوده‌اند. آنها اساس را خراب كردند تا متوكّلى و يا متوكّل‌هائى بر رقاب مسلمانان ظالمانه حكومت كردند. و اگر شما بخواهيد تمام سنّيان را كه قائل به حقّانيّت شيخين مى‌باشند از زمره جاحدين و منكرين بدانيد، ديگر فرقه مستضعفى در ميانه باقى نخواهد ماند؛ در حاليكه ميدانيم بسيارى از آنها مردمان منصف هستند ولى حقّ به آنها نرسيده است و اگر برسد مى‌پذيرند، مانند شيخ سَليم بشرى رئيس اعظم جامع ازهر و شخص أوّل علم در عالم عامّه كه با مكاتبات مرحوم آية الله عاملى سيّد عبد الحسين سيّد شرف الدّين أعلَى اللهُ مقامَه از باطل برجست و به حقّ گرائيد!

اين بحثى بود كه روزى با حضرت استاد پيش آمد. وليكن مناسب است در اينجا به مناسبت آنكه مرحوم محدّث نورى- همانطور كه ديديم- ملّا جلال الدّين سيوطى را از متعصّبين شمرده است، اضافه كنيم كه: اوّلًا سيوطى از متعصّبين نيست بلكه از منصفين است، و تفسير «الدّرّ المنثور» و سائر كتب وى از ولاء أهل بيت سرشار است؛ غاية الامر مردى است سنّى شافعى؛ و شما ملاحظه كنيد كجا از مرام و مذهب خود تعدّى نموده و به أهل بيت و يا شيعيان آنها نسبت ناروائى داده است؟! و اين علامت استضعاف اوست، چرا كه در آخر عمر چون براى وى ثابت شد كه حق با علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام بوده است از مذهب شافعى به مذهب أهل بيت عدول كرد.

مرحوم محدّث قمّى در كتاب «هديَّةُ الأحباب» ص 157 و 158 گويد: از مير بهاءالدّين مختارى نقل شده كه: ايشان از سيّد عليخان شيرازى نقل كرده‌اند كه: سيوطى از مذهب شافعيّه به مذهب اماميّه منتقل شده. و فرموده: من ديدم كتابى از سيوطى كه ذكر كرده بود در آن رجوع خود را به سوى حقّ و استدلال كرده بود بر خلافت أمير المؤمنين 7 بلافصل.

و در كتاب «الكنَى و الالقاب» ج 2، ص 309 و 310 به وجه مبسوط ترى ذكر كرده است. وى گويد: أبو الفضل جلال الدّين عبد الرّحمن بن أبى بكر بن ناصر الدّين محمّد سيوطى شافعى، فاضل معروف، صاحب مصنّفات مشهوره در فنون مختلفه كه گفته شده است: از پانصد تصنيف متجاوز ميباشد.- تا آنكه گويد: و امّا دين و مذهبش ظاهراً آنست كه در اصول، سنّى أشعرى است و در فروع بر نحله شافعى مُطَّلبى ميباشد؛ مگر اينكه آنچه كه از سيّد فقيه عالم محدّث أمير بهاء الدّين محمّد الحسينىّ المختارى در حاشيه‌اش بر كتاب «أشباه و نظائر» سيوطى نقل گرديده است آن ميباشد كه وى گفت: شنيدم از سيّد سند فاضل كامل عالم عامل إمام علّامه: السَّيِّد عليخان المَدَنىّ أطالَ اللهُ بقآءَه در سنه 1116 در اصفهان كه: سيوطى مصنّف اين كتاب شافعىّ بوده است، وليكن از تسنّن عدول نموده است و مستبصر گرديده و قائل به امامت ائمّه اثناعشر عليهم السّلام شده است و شيعى امامى گرديده است، و خداوند خاتمت امر او را به خير مختوم فرمود. سيّد كه خداوند عمرش را طولانى گرداند فرمود: من خودم از مصنّفات سيوطى كتابى را ديدم كه در آن، رجوع خويشتن را به مذهب حقّ ذكر نموده بود و بر امامت بلافصل علىّ بن أبى طالب 7 پس از رسول خدا استدلال نموده بود. رَزَقنى اللهُ الفوزَ به- تمام شد كلام ناقل و منقول عنه. و بعيد نيست كه تأليف كتاب وى در مناقب اولى القُربَى مشعر به صحّت اين نسبت جليله به او باشد؛ علاوه بر آنچه را كه ما از گفتار متين او در تقويت حديث ردّ شمس براى أمير المؤمنين 7 ذكر نموديم.- تمام شد آنچه را كه ما از «روضاتُ الجنّات» نقل نموديم. (چون مرحوم محدّث قمّى تمام اين مطالب وارده در «الكُنى» را از كتاب «روضات» نقل كرده است. و صاحب «روضات» گويد: از جمله كتابهاى او كتاب «ذَخآئر العُقبَى فى مناقبِ اولى القُربَى» ميباشد.

نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 433
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست