نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين جلد : 1 صفحه : 382
زشت فضله و نجاست خون و إدرار را از روى آن
برداريد، ديگر ميان آنها با سائر اجزاء و اعضاء و آثار بدن چه تفاوتى است!؟
فرمان آقا محمّد على كرمانشاهى به كشتن سه تن از دراويش
امّا جناب آية الله زاده بهبهانى: آقا شيخ محمّد على كرمانشاهى در
«مَقامع الفَضل» با اين أجوبهاى كه ملاحظه نموديد، جواب از وحدت وجود ندادهاند.
و بيچاره محيى الدّين را علاوه بر تكفير، به هزار عيب و علّت ديگرى مزيّن
فرمودهاند. و بايد خودشان در مواقف آينده از عهده پاسخهاى او برآيند.
ايشان فقط گفتار مير سيّد شريف در «حاشيه تجريد» را ذكر نموده، و سپس
شروع كردهاند به انتقاد از عرفاء و محيى الدّين عربى.
در زمان ايشان درويش كشى رائج بود. عوامّ كالانعام هر جا مسكينى دل
سوخته را كه شعار درويشى داشت مىيافتند، خانهاش را غارت ميكردند و خودش را
مىكشتند.
در ليله جمعه دوازدهم شهر جُمادَى الثّانيه سنه يكهزار و سيصد و
هفتاد و هفت هجريّه قمريّه كه حقير در همدان و در منزل و محضر حضرت آية الله حاج
شيخ محمّد جواد أنصارى همدانى مشرّف بودم، ايشان در ضمن نصايح و مواعظ و قضايا
فرمودند:
آقا سيّد معصوم عليشاه [1] را آقا محمّد على بهبهانى [2] در كرمانشاه
كشت
______________________________
[1]. حضرت آقا حاج شيخ محمّد جواد در همان شب فرمودند: آقا سيّد
معصوم عليشاه شاگرد آقا سيّد عليرضا دكنى بود. و در دكن كه از بلاد هند است زيست
مىنمود. پس از مدّتى از هند به ايران آمد در حاليكه يك ساتر عورت بيشتر نداشت. و
حاج محمّد جعفر بروجردى و حاج محمّد رضا تبريزى از شاگردان آقا سيّد عليرضا دكنى
بودند و در عين حال از مجذوبين آقا سيّد معصوم عليشاه به شمار مىآمدند.
حاج محمّد رضا و حاج محمّد جعفر دو مرد بسيار بزرگ بودند ولى در
عين حال مرام درويشى داشتند. و حاج محمّد رضا داراى مقام علمى بود و كتاب «الدُّرّ
النَّظيم» و «مَفاتيحُ الابْواب» و بسيارى از كتابهاى ديگر از مصنّفات اوست. و در
بروجرد سكونت گزيد. بروجرديها به تهمت تصوّف، تمام اموال وى را غارت كردند و خود
او را تنها از بروجرد بيرون نمودند. حاج محمّد رضا به شهر تبريز رفت و در آنجا
مورد علاقه مردم واقع شد و در پاى منبرش جمع كثيرى حاضر مىشدند. يك روز در بالاى
منبر كه تمام مردم مجتمع و مستمع بوده و منظره عجيبى داشت، در دلش خطور كرد كه:
اين استقبال مردم تبريز، عوض آن اذيّتهاى مردم بروجرد. ناگهان درويشى پر و پا بسته
از در وارد شد و يكسره به سوى منبر رفت و آهسته در گوش حاج محمّد رضا چيزى گفت؛ و
ظاهراً اين بود كه: بكنم آن كارى را كه بايد بكنم يا نه؟! حاج محمّد رضا گفت: بكن!
درويش عمامه حاج محمّد رضا را به گردنش پيچيده او را از منبر پائين كشيد و از مسجد
بيرون برد تَلافيًا لِهذا الخُطورِ النَّفْسانىّ. اين درويش را آقا سيّد عليرضا
دكنى از دكن فرستاده بود و فرموده بود: فوراً به تبريز برو كه يكى از دوستان خدا
نزديك است هلاك شود او را نجات بده! و بدينطريق حاج محمّد رضا نجات پيدا كرد
[2]. آية الله حاج سيّد محسن عاملى در «أعيان الشّيعة» از طبع دوّم
(سنه 1378) در ج 46، ص 156 به شماره 2586 ترجمه او را بدينگونه ذكر نموده است:
آقا محمّد على بن آقا محمّد باقر بهبهانى در سنه 1144 متولّد شد و
در سنه 1216 در كرمانشاه فوت نمود. او پسر وحيد بهبهانى مشهور است كه اصلشان از
اصفهان و سپس از بهبهان است. پدرش در كربلا سكونت گزيد و او در كربلا به دنيا آمد؛
و او افضل از ميان دو پسرى است كه وحيد از خود بجاى گذارده است. دروس خود را در نزد
پدرش در وقتيكه در بهبهان توقّف كرد و پس از آن در كربلا آموخت و سپس به كاظمين
عليهما السّلام منتقل شد، آنگاه به ايران آمد. در تكمله «أمل الآمل» گويد: وى از
كوههاى علم و اركان دين و أعلام علماءِ مذهب بود. در عصر او از او أفضل و أوسع در
علم و اطّلاع نبود. و أعلم مردم بود به اصول مذاهب أربعه و فروع آنها تا چه رسد به
علوم مذهب اماميّه.
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين جلد : 1 صفحه : 382