responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رساله لقاء الله به ضميمه رساله لقاء الله امام خمينى نویسنده : ملكى تبريزى، میرزا جواد    جلد : 1  صفحه : 76

پروردگار عظيم؟

جوان عرض كرد: لا و اللّه! و ساكت شد.

پس حضرت فرمودند: ويحك يا شابّ! آيا خبر نمى‌دهى مرا به يكى از گناهانت؟

عرض كرد: بلى خبر مى‌دهم. من كارم اين بود كه هفت سال نبش قبور مى‌كردم و مرده‌ها را درمى‌آوردم و كفن‌هاى آنها را برمى‌گرفتم تا اينكه يك دخترى از بنات انصار مرد، او را كه بردند و دفن كردند و شب شد، آمدم به سوى قبر او و آن را نبش كردم و جنازه‌اش را درآوردم و كفنش را واگرفتم‌[1] [و] برگشتم؛ در اين وقت شيطان مرا وسوسه كرد كه نمى‌بينى كه چطور است؟! و چطور است؟! تا برگشتم به سوى او و با آن مرده مقاربت كردم و او را عريان گذاشته برگشتم؛ پس شنيدم كه [ناگهان آن مرده‌] مرا صدا كرد، گفت: واى بر تو اى جوان از «ديّان يوم الدّين» در روزى كه وامى‌دارد مرا و تو را براى حساب، مرا اين‌طورى توى مرده‌ها عريان گذاشتى و كفن مرا بردى و مرا اين‌طور كردى كه روز قيامت جنب از قبر برخيزم؟! پس واى باد بر جوانى تو از آتش و گمان نمى‌كنم كه بوى بهشت به مشام تو برسد!

[آن‌گاه آن جوان گناهكار گفت:] چه خوب است براى من يا رسول اللّه؟!

پس آن حضرت فرمودند كه دور شو از من اى فاسق! من مى‌ترسم كه به آتش تو بسوزم، چقدر نزديكى تو از آتش!

بعد از آن حضرت همى مى‌فرمودند و اشاره مى‌كردند بر او تا اينكه‌


[1] - از او گرفتم.( نسخه بدل).

نام کتاب : رساله لقاء الله به ضميمه رساله لقاء الله امام خمينى نویسنده : ملكى تبريزى، میرزا جواد    جلد : 1  صفحه : 76
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست