responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عرفان اسلامى تفسير مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 394

رسول خدا 6 نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى‌زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده‌هايش به گودى نشسته بود.

به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول الله در حال يقين.

رسول خدا 6 از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى‌خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى‌گردان شده تا جايى كه مى‌بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى‌نگرم به اهل بهشت كه در نعمت‌اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى‌ها تكيه زده‌اند و گويا مى‌نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى‌كنند! خيال مى‌كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى‌شنوم كه در گوشم مى‌گردد و مى‌چرخد.

رسول خدا 6 به اصحابش فرمود: اين بنده‌اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.

سپس جوان گفت: يا رسول الله! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر 6 برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ‌ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود.

مجلسى رحمه الله در ذيل اين روايت مى‌گويد:

در قلب انسان پرده‌هايى‌ست تاريك و تيره كه نمى‌گذارند نور حقيقت در آن بتابد و با خموشى و بى‌خوابى و گرسنگى و مراقبت دائم اين پرده‌ها دريده شود و حقيقت تجلى مى‌كند.

نام کتاب : عرفان اسلامى تفسير مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 394
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست