نام کتاب : عرفان اسلامى تفسير مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 184
يحيى وخوف از خدا
شيخ صدوق از پدر بزرگوارش نقل مىكند:
يحيى بن زكريا، آنقدر نماز خواند و گريه كرد كه صورتش آسيب ديد.
پارچهاى از كرك به جاى آسيب صورت گذاردند، تا اشك ديدگانش بر آن بريزد. او به
خاطر خوف از مقام الهى اين چنين گريه مىكرد و بسيار كم خواب شده بود، پدر
بزرگوارش به او گفت: پسرم از خدا خواستهام چنان لطف و عنايتى به تو كند كه خوشحال
شوى و چشمت به محبت حق روشن گردد، عرض كرد: پدر! جبرئيل به من گفت: قبل از آتش
جهنم صحراى سوزانى است كه از آن عبور نمىكند مگر كسى از خوف حق زياد گريه كند.
فرمود: پسرم گريه كن؛ زيرا گريه از خوف خدا، حق توست[1].
در كنار آتش سوزان
امام صادق 7 مىفرمايد:
عابدى در بنىاسرائيل زنى را مهمان كرد و در آن شب نسبت به آن زن به
قصد سوء نشست؛ اما بىدرنگ دست به آتش نزديك كرد و از قصد خويش برگشت.
دوباره نيت سوء بر او غلبه كرد، باز دست به آتش برد، تا صبح همين
برنامه را داشت. هنگام صبح به زن گفت: از خانه من بيرون شو كه بد مهمانى بودى[2]!
[1] -الأمالى، شيخ صدوق: 27، المجلس الثامن، حديث 3؛
بحار الأنوار: 14/ 166، باب قصص زكريا و يحيى 8، حديث 4.
[2] -بحار الأنوار: 14/ 166، باب قصص زكريا و يحيى
8، حديث 4.
نام کتاب : عرفان اسلامى تفسير مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 184