نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 241
حبيب گفت: من مردى را مىنگرم كه جلوى
پيشانىاش مو ندارد، خربزه و خرما مىفروشد، او را در خانه الزرق بر دار مىكشند و
به پهلويش نيزه مىزنند. كنايه از اين كه: ميثم! در آينده در راه عشق على با تو
اينگونه رفتار خواهد شد.
ميثم هم گفت: من مردى را مىنگرم كه داراى صورت سرخى است و از براى
او دو گيسو است، براى يارى پسر دختر پيامبر از كوفه خارج مىشود و به شهادت مىرسد
و سر بريدهاش را در كوفه مىگردانند!
آنگاه از هم جدا شدند، گروهى كه سخنان آن دو را شنيدند گفتند: مردمى
دروغگوتر از اين دو نديديم. در اين حال رشيد هجرى به طلب آنان از راه رسيد و
سراغشان را گرفت. گفتند: اينجا بودند و چنين و چنان گفتند. رشيد گفت: خدا برادرم
ميثم را رحمت كند كه دنباله حديث را نگفت كه آورنده سر بريده حبيب عطايش از ديگران
صد درهم بيشتر است.
آن جماعت گفتند: اين از آن دو نفر دروغگوتر است.
راوى مىگويد: به خدا سوگند روزگارى نگذشت كه ميثم را بر دار زدند، و
سر حبيب را به كوفه آوردند و آنچه هر دو خبر دادند واقع شد!!
كشى در «رجال» خود مىگويد: حبيب از هفتاد نفرى است كه حسين را يارى
مىدادند و با كوههاى آهن ملاقات كردند، يعنى با سوارانى كه غرق آهن و فولاد
بودند و به قصد كشتن حسين 7 آمده بودند روبرو شدند. آنان با سينهها و
صورتهاى خود از تيرها و شمشيرها با كمال شجاعت استقبال كردند، در حالى كه دشمن
امانشان مىداد و با مال و ثروت به تطميع آنان دست مىيازيد؛ ولى نه امان دشمن را
پذيرفتند، و نه به قبول مال و ثروت تن دادند، و نه به وعدههاى دشمن رغبت نمودند.
و مىگفتند: ما را در پيشگاه خدا در تنها گذاردن حسين 7 عذرى نخواهد
بود، و اگر حسين 7 را واگذاريم تا كشته شود و ما زنده بمانيم به رسول
خدا در قيامت چه جواب دهيم، به خدا سوگند تا مژگان
نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 241