نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 236
شعوانه گفت: بهتر اين است كه خود بروم و از
آن مجلس خبر بگيرم.
نزديك مجلس آمد، مشاهده كرد واعظى براى مردم سخن مىگويد: سخنش به
اين آيه رسيده بود:
«إذا رأتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا\* و إذا ألقوا
منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا»[1].
زمانى كه آتش دوزخ، تكذيب كنندگان قيامت را از مكانى دور ببيند، خروش
و فرياد جهنم را از دور به گوش خود مىشنوند، چون آن تبهكاران را در زنجير بسته به
محل تنگى از جهنم دراندازند، در آن حال فرياد واويلا از دل بركشند!
شعوانه چون اين آيه را شنيد و با قلب و جان به مفهوم آن توجه كرد،
عربدهاى كشيد و گفت: اى گوينده! من يكى از گنهكارانم، من نامه سياهم، من شرمنده و
خجالتزدهام، آيا اگر توبه كنم توبهام در پيشگاه حق مورد پذيرش است؟ واعظ گفت:
آرى، گناهت قابل بخشش است، گرچه به اندازه شعوانه باشد! گفت: واى بر من كه خود من
شعوانه هستم، مرا چه اندازه آلودگى است كه گنهكار را به من مثل مىزنند، اى واعظ!
از اين پس گناه نكنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم. واعظ گفت:
خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمين است.
شعوانه به حقيقت توبه كرد، اهل عبادت و بندگى شد، گوشت روييده از
گناه در بدنش آب شد، دلش گداخت، سينهاش سوخت، ناله و فريادش به نهايت رسيد، در
خود نگريست و گفت: آه! اين دنياى من، آخرتم چه خواهد شد، در درونش صدايى احساس
كرد: ملازم درگاه باش تا ببينى در آخرت چه مىبينى.