نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 125
فضيل با شنيدن اين آيه از ديوار فرو افتاد و
گفت: خداوندا! چرا وقت آن شده و بلكه از وقت هم گذشته، سراسيمه و متحير، گريان و
نالان، شرمسار و بيقرار، روى به ويرانه نهاد. جماعتى از كاروانيان در ويرانه
بودند، مىگفتند: بار كنيم و برويم، يكى گفت الآن وقت رفتن نيست كه فضيل سر راه
است، او راه را بر ما مىبندد و اموالمان را به غارت مىبرد، فضيل فرياد زد كه اى
كاروانيان! بشارت باد شما را كه اين دزد خطرناك و اين راهزن آلوده توبه كرد!
او پس از توبه همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده مىرفت و از
آنان حلاليت مىطلبيد[1]، او بعد از
مدتى از عارفان واقعى شد و به تربيت مردم برخاست و كلماتى حكيمانه از خود به
يادگار گذاشت.
توبه قوم يونس
سعيد بن جبير و گروهى از مفسرين، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت
كردهاند: قوم يونس مردمى بودند كه در منطقه نينوا در اراضى موصل زندگى مىكردند.
آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست
برداشتن از گناه دعوت كرد، جز دو نفر كسى به او ايمان نياورد، يكى شخصى به نام
روبيل و ديگرى به نام تنوخا.
روبيل از خانوادهاى بزرگ و داراى علم و حكمت بود و با يونس سابقه
دوستى داشت، تنوخا مردى بود عابد و زاهد، و كارش تهيه هيزم و فروش آن بود.
يونس از دعوت قوم خود طرفى نبست، به درگاه حق از قوم نينوا شكايت
برد، عرضه داشت: سى و سه سال است اين جمعيت را به توحيد و عبادت و كنارهگيرى از
گناه دعوت مىكنم و از خشم و عذابت مىترسانم ولى جز