responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 121

مى‌كرد، چرا كه ماشين به صورت ماشين بارى بود، در قسمت بار هم مسافران را مى‌نشاندند و هم بار آنها را به صورت متراكم مى‌چيدند.

من نزديك به سى مسافر براى بردن به زيارت حضرت رضا 7 پذيرفته بودم و قرار بود اوايل هفته بعد به جانب مشهد حركت كنيم.

شب چهارشنبه حضرت رضا 7 را در خواب ديدم كه با محبتى خاص به من فرمودند: در اين سفر ابراهيم جيب بر را همراه خود بياور. از خواب بيدار شدم در حالى كه در تعجب بودم كه چرا از من خواسته شده چنين شخص فاسق و فاجرى را كه در بين مردم بسيار بدنام است به مشهد ببرم، فكر كردم خوابى كه ديده‌ام صحيح نيست، شب بعد همان خواب را بدون كم و زياد ديدم، ولى باز توجه به آن ننمودم، شب سوم در عالم رؤيا حضرت رضا 7 را خشمگين مشاهده كردم كه با حالتى خاص به من فرمودند: چرا در اين زمينه اقدام نمى‌كنى؟

روز جمعه به محلى كه افراد شرور و گنهكار جمع مى‌شدند رفتم، ابراهيم را در ميان آنان ديدم، نزديك او رفته سلام كردم و از او براى زيارت مشهد دعوت نمودم. با شگفتى با دعوتم روبرو شد، به من گفت: حرم حضرت رضا جاى من آلوده نيست، آنجا مركز اجتماع اهل دل و پاكان است، مرا از اين سفر معاف دار.

اصرار كردم و او نمى‌پذيرفت، عاقبت با عصبانيت به من گفت: من خرجى اين راه را ندارم، فعلا تمام سرمايه من سى ريال پول است، آن هم پولى حرام كه از كيسه پيرزن فقيرى دستبرد زده‌ام! به او گفتم: من از تو مخارج سفر نمى‌خواهم، رفت و برگشت اين سفر را مهمان منى. اصرارم مقبول افتاد، آمدن به مشهد را پذيرفت، قرار شد روز يكشنبه همراه با كاروان حركت كند.

كاروان به راه افتاد، مسافران از بودن شخصى مانند ابراهيم جيب بر تعجب داشتند، ولى احدى را جرأت سؤال و جواب نسبت به اين مسافر نبود.

نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 121
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست