نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 116
اين دو نفر از كوفه تحت فرماندهى عمر سعد به
قصد پيكار با حسين و كشتن او بيرون شدند و به كربلا رسيدند، روز شهادت كه كشتار
آغاز شد، در سپاه يزيد بودند، آسياى جنگ مىگرديد و خون مىريخت و آن دو در سپاه
يزيد بودند، حسين يكه و تنها ماند و آن دو در سپاه يزيد بودند، هنگامى كه نداى
حسين را شنيدند به هوش آمدند، با خود گفتند: حسين فرزند پيامبر ماست، روز رستاخيز
دست ما به دامان جدش رسول خداست، به ناگاه از يزيديان بيرون شدند و حسينى گرديدند
و در زير سايه حسين كه قرار گرفتند پس يكباره بر يزيديان تاختند و به جنگ
پرداختند، تنى چند را مجروح كرده و عدهاى را به دوزخ فرستادند و كوشيدند تا شربت
شهادت نوشيدند[1].
علامه كمرهاى كه از مشايخ اجازه اين فقير است در جلد سوم كتاب بسيار
پرقيمت «عنصر شجاعت» مىفرمايد:
همين كه زنان و اطفال صداى حسين را به استغاثه شنيدند:
الا ناصر ينصرنا...؟
صدا به گريه بلند كردند، سعد و برادرش ابوالحتوف چون اين نداى دلخراش
را با آن ناله و شيون از اهل بيت شنيدند عنان به طرف حسين برگرداندند.
اينان در حومه نبرد بودند و با شمشيرى كه در دستشان بود به دشمنان
حمله كردند و به جنگ پرداختند، نزديك امام همى نبرد كردند تا جماعتى را كشتند و در
آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند، سپس هر دو در يك جايگاه با هم كشته شدند[2].
بايد در داستان حيرت آور اين دو برادر پيام روح اميدوارى را شنيد،
روح اميد به نور خود سرى مىكشد و از پشت پرده غيب انتظار خبرهاى تازه به تازه