386 شنيدهاى كه سكندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنكه خورد آب حيات
(75)
387 صياد، بىروزى، در دجله ماهى نگيرد و ماهى، بىاجل، در 388 خشك نميرد.
389 مسكين حريص در همه عالم همىرود
390 او در 391 قفاى رزق و اجل در قفاى او
(76)
توانگر 392 فاسق، كلوخ زراندود است و درويش صالح، 393 شاهد 394 خاك آلود. اين دلق موسى است 395 مرقّع و آن ريش فرعون، 396 مرصّع.
(77)
شدت نيكان، روى در 397 فرج دارد و دولت بدان سر در 398 نشيب.
399 هركه را جاه و دولت است 400 و بدان
خاطر خسته درنخواهد يافت
401 خبرش ده كه هيچ دولت و جاه
بسراى دگر نخواهد يافت
(78)
حسود، از نعمت حق بخيل است 402 و بنده بيگناه را دشمن ميدارد.
403 مردكى خشكمغز را ديدم
404 رفته در پوستين صاحب جاه
گفتم اى: خواجه گر تو بدبختى
مردم نيكبخت را چه گناه!
405 الا تا نخواهى بلا بر حسود
كه آن بختبرگشته خود در بلاست
چه حاجت كه با وى كنى دشمنى
كه او را چنان 406 دشمنى در قفاست