است خاموش و 308 هنرنماى، و نادان چو طبل غازى بلندآواز و ميانتهى.
309 عالم اندر ميانه جهال
مثلى گفتهاند 310 صديقان
311 شاهدى در ميان كوران است
312 مصحفى در سراى 313 زنديقان
(58)
314 دوستى را كه بعمرى 315 فراچنگ آرند نشايد كه بيكدم بيازارند
316 سنگى به چند سال شود لعل پارهاى
زنهار تا بيك نفسش نشكنى به سنگ
(59)
عقل در دست نفس چنان گرفتار است كه مرد عاجز در دست زن 317 گربز.
318 در خرّمى بر سرايى ببند
319 كه بانگ زن از وى برآيد بلند
(60)
320 راى بىقوّت، مكر و 321 فسون است و قوّت بىراى، جهل و جنون
322 تميز بايد و تدبير و عقل، وانگه ملك
كه ملك و دولت نادان 323 سلاح جنگ خداست
(61)
324 رندى كه بخورد و بدهد، به از عابدى كه روزه دارد و بنهد.
(62)
325 هركه ترك شهوات از بهر قبول خلق داده است از شهوتى حلال در شهوتى حرام افتاده است.
326 عابد كه 327 نه از بهر خدا گوشه نشيند
328 بيچاره در آيينه تاريك چه بيند!