نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 585
أنبتهم اللّه نَباتاً حَسَناً 18 اجتهاد از آن
بيش كردن كه در حق عوام.
19 هركه در خرديش ادب نكنند
در بزرگى 20 فلاح ازو
برخاست
21 چوب تر را
چنانكه خواهى پيچ
نشود خشك، جز بآتش،
راست
22 انّ الغصون
اذا قوّمتها اعتدلت
و العود لا يصلح
التّقويم ما يبسا
23 هر آن طفل
كو جور آموزگار
نبيند، جفا بيند از
روزگار
24 ملك را حسن تدبير فقيه و تقرير جواب او موافق راى آمد، خلعت
و نعمت بخشيد و پايه منصب او بلند گردانيد.
حكايت (4)
معلم 25 كتّابى را ديدم
در
26
ديار مغرب، 27 ترشروى تلخگفتار، بدخوى مردمآزار، گداطبع ناپرهيزگار، كه
عيش مسلمانان به ديدن او تبه گشتى و خواندن قرآنش دل مردم سيه كردى جمعى پسران
پاكيزه و دختران دوشيزه بدست جفاى او گرفتار، نه 28 زهره خنده و نه
ياراى گفتار. گه عارض سيمين يكى را 29 طپنچه زدى و گه 30 ساق 31 بلورين ديگرى
شكنجه كردى. القصه شنيدم كه طرفى از خباثت نفس او معلوم كردند و بزدند و براندند و
مكتب او را بمصلحى دادند پارساى سليم، نيكمرد حليم، كه سخن بجز بحكم ضرورت نگفتى و
موجب آزار كس بر زبانش نرفتى. كودكان را هيبت استاد نخستين از سر برفت و معلم
دومين را اخلاق 32 ملكى ديدند و يكيك 33 ديو شدند. به اعتماد
حلم او، علم فراموش كردند و اغلب اوقات ببازيچه فراهم نشستندى 34 و لوح درست
ناكرده در سر هم شكستندى.
35 استاد و معلم چو بود بىآزار
36 خرسكبازند
كودكان در بازار
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 585