نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 527
289
چه سود از دزدى آنگه توبه كردن
كه
نتوانى كمند انداخت بر كاخ
بلند،
از ميوه گو كوتاه كن دست
كه
كوته خود ندارد دست بر شاخ
ترا باوجود چنين منكرى كه ظاهر شد سبيل خلاص صورت نبندد. اين بگفت و 290 موكلان عقوبت در وى آويختند. گفت: مرا
در خدمت سلطان يك سخن باقى است. ملك بشنيد و گفت: آن چيست؟ گفت:
به 291
آستين ملالى كه بر من افشانى
طمع
مدار كه از دامنت بدارم دست
اگر
خلاص، محال است از اين گنه كه مراست
بدان
كرم كه تو دارى اميدوارى هست
ملك گفت: اين لطيفه بديع آوردى و اين نكته غريب گفتى و ليكن محال عقل
است و خلاف شرع كه ترا فضل و بلاغت، امروز از چنگ عقوبت من رهايى دهد. مصلحت آن بينم
كه ترا از قلعه بزير اندازم تا ديگران نصيحت پذيرند و عبرت گيرند. گفت: اى خداوند
جهان، پرورده نعمت اين خاندانم و 292
اين گناه تنها نه من كردهام، ديگرى را بينداز تا من عبرت گيرم.
ملك را خنده گرفت و به عفو از سر جرم او درگذشت و متعنّتان را كه
اشارت به كشتن او همىكردند گفت:
293
هركه حمال عيب خويشتنيد
طعنه
بر عيب ديگران مزنيد
حكايت (21)
294
جوانى پاكباز و پاكرو بود
كه
با 295
پاكيزهرويى در 296 گرو بود
چنين
خواندم كه در درياى اعظم
به
گردابى درافتادند با هم
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 527