نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 444
پدر گفت: اى پسر، ترا درين نوبت، فلك ياورى
كرد و اقبال رهبرى، كه صاحب دولتى در تو رسيد و بر تو ببخشاييد و 351 كسر حالت را به تفقدى جبر كرد و چنين اتفاق،
نادر افتد و 352 بر نادر حكم نتوان كرد.
زنهار تا بدين 353 طمع دگر باره گرد ولع
نگردى.
چنانكه يكى از ملوك پارس نگين گرانمايه در انگشترى داشت. بارى به حكم
تفرّج با تنى چند از خاصان به 354
مصّلاى شيراز بيرون رفت. فرمود تا انگشترى را
355 بر گنبد عضد نصب كردند تا هركه تير از حلقه انگشترى بگذراند، خاتم
او را باشد. اتفاقا چهارصد حكمانداز كه در خدمت او بودند جمله خطا كردند مگر
كودكى كه بر بام رباط ببازيچه تير از هرطرف مىانداخت. باد صبا تير او را از حلقه
انگشترى درگذرانيد، خلعت و نعمت يافت و خاتم بوى ارزانى داشتند. پسر تير و كمان را
بسوخت. گفتند: چرا چنين كردى؟ گفت: 356 تا
رونق نخستين بر جاى بماند.
357
گاه باشد كه كودكى نادان
بغلط
بر هدف زند تيرى
گه
بود كز حكيم روشنراى
برنيايد
درست تدبيرى
حكايت (29)
درويشى را شنيدم كه به غارى درنشسته بود و در بروى از جهانيان بسته و
ملوك و 358 اغنيا را در چشم همت او هيبت و شوكت
نمانده.
359
هركه بر خود در 360 سؤال گشاد
تا
بميرد، 361
نيازمند بود
آز
بگذار و پادشاهى كن
گردن
بيطمع بلند بود
يكى از ملوك آنطرف اشارت كرد كه توقع بكرم اخلاق مردان چنان است
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 444