نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 339
بيمرادى نكند مدعى است و خرقه بر او حرام.
504
درياى فراوان نشود تيره به سنگ
عارف
كه برنجد 505
تنگ آب است هنوز
گر 506
گزندت رسد تحمل كن
كه
به عفو از گناه پاك شوى
اى
برادر چو 507
عاقبت خاك است
508 خاك شو پيش از آنكه خاك شوى
حكايت (41)
اين
حكايت شنو كه در
509 بغداد
510 رايت و 511 پرده
را خلاف افتاد
رايت
از گرد راه و 512
رنج ركاب
گفت
با پرده با طريق عتاب:
من
و تو هردو 513
خواجه تاشانيم
بنده
بارگاه سلطانيم
من
ز خدمت دمى نياسودم
گاه
و بيگاه در سفر بودم
تو
نه رنج آزمودهاى نه 514 حصار
نه
بيابان و باد و گرد و 515 غبار
516 قدم من به سعى پيشتر است
پس
چرا عزت تو بيشتر است؟
تو
بر بندگان مهرويى
با
كنيزان 517
ياسمن بويى
من
فتاده بدست 518
شاگردان
بسفر
پاىبند و سرگردان
گفت:
من سر بر آستان دارم
نه
چو تو سر بر آسمان دارم
هركه
بيهوده گردن 519
افرازد
خويشتن
را 520
بگردن اندازد
حكايت (42)
يكى از صاحبدلان 521
زورآزمايى را ديد 522 بهم برآمده
523 و كف بر دهان آورده گفت: اين را چه حالت است؟ گفتند: فلان، دشنام
دادش، گفت: اين فرومايه هزار من سنگ، برميدارد و طاقت سخنى نمىآرد!
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 339