نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 338
488
گفت عالم بگوش جان بشنو
489 ور نماند به گفتنش كردار
باطل
است آنچه مدعى گويد
«490 خفته را خفته كى كند بيدار»
491 مرد بايد كه گيرد اندر گوش
ور
نوشته است پند بر ديوار
492 صاحبدلى به مدرسه آمد 493
ز خانقاه
بشكست
عهد صحبت اهل طريق را
گفتم:
ميان عالم و عابد چه فرق بود
تا
اختيار كردى از آن اين 494 فريق را
گفت:
آن گليم خويش بدر ميبرد ز موج
وين
جهد ميكند كه بگيرد
495 غريق را
حكايت (39)
يكى بر سر راهى مست خفته بود و
496 زمام اختيار از دست رفته. عابدى بر وى گذر كرد و در حالت 497 مستقبح او نظر كرد. جوان سر برآورد و
گفت: 498 وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ
مَرُّوا كِراماً.
اذا
رأيت اثيما كن ساترا و حليما 499- 500
يا
من تقبّح امرى لم لا تمرّ كريما
501 متاب اى پارسا روى از گنهكار
ببخشايندگى
در وى نظر كن
اگر
من ناجوانمردم به كردار
تو
بر من چون جوانمردان گذر كن
حكايت (40)
طايفهاى 502
رندان به خلاف درويشى بدرآمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانيدند. شكايت
پيش پير طريقت برد كه چنين حالتى رفت. گفت:
اى فرزند 503
خرقه درويشان جامه رضا است. هركه در اين كسوت، تحمل
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 338