هوى و هوس طالب. ناچار بخلاف راى مربى قدمى چند برفتمى و از سماع و مجالست حظى برگرفتمى و چون نصيحت شيخم ياد آمدى، گفتمى:
214 قاضى ار با ما نشنيد برفشاند دست را
محتسب گر، مى خورد 215 معذور دارد مست را
تا شبى به مجمع 216 قومى برسيدم و در آن ميان 217 مطربى ديدم.
گويى 218 رگ جان 219 ميگسلد 220 زخمه 221 ناسازش
ناخوشتر از آوازه مرگ پدر، آوازش
222 گاهى انگشت حريفان از او در گوش، و گهى بر لب كه خاموش.
نهاج الى صوت الاغانى بطيبها 223
و انت مغنّ 224 لو سكتّ نطيب 225-
226 نبيند كسى در سماعت خوشى
227 مگر وقت رفتن كه دم دركشى
228 چون در آوار آمد آن 229 بربط سراى
230 كدخدا را گفتم از بهر خداى
231 زيبقم در گوش كن تا نشنوم
يا درم بگشاى تا بيرون روم
فى الجمله 232 پاس خاطر ياران را موافقت كردم و شبى به چند 233 محنت به روز آوردم.
234 مؤذن بانگ بىهنگام برداشت
نميداند كه چند از شب گذشته است
درازىّ شب از مژگان من پرس
كه يك دم 235 خواب در چشمم نگشته است
236 بامدادان، بحكم ضرورت، دستارى از سر و دينارى از كمر بگشادم و پيش مغنّى نهادم و در كنارش گرفتم و بسى شكر گفتم ياران، ارادت من در حق او خلاف