نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 320
گفت: اى برادر حرم در پيش است و حرامى در
پس. اگر رفتى، بردى و اگر خفتى، مردى.
144
خوش است زير 145 مغيلان به راه باديه
خفت
شب
رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت
حكايت (12)
پارسايى را ديدم بر كنار 146
دريا، كه زخم 147 پلنگ داشت و به هيچ دارو، به نميشد.
مدتها در آن رنجور بود و همچنان شكر خداى عز و جل على الدوام گفتى.
پرسيدندش كه شكر چه ميگويى؟ گفت شكر آنكه
148 به مصيبتى گرفتارم نه به 149 معصيتى.
150
گر مرا زار به كشتن دهد آن 151 يار
عزيز
تا
نگويى كه در آن دم غم جانم باشد
گويم:
از بنده مسكين چه گنه شد صادر
كو
دل آزرده شد از من، غم آنم باشد
حكايت (13)
درويشى را ضرورتى پيش آمد، گليمى از خانه
152 يارى بدزديد. حاكم فرمود تا 153 دستش ببرند. صاحب گليم شفاعت كرد كه من او را
154 بحل كردم.
گفتا: به شفاعت توحد 155
شرع فرونگذارم. گفت: راست گفتى و ليكن هركه از
156 مال وقف، چيزى بدزدد، قطعش لازم نيايد كه
157 الفقير لا يملك. هرچه درويشان را است وقف محتاجان است. حاكم دست از
او بداشت و ملامت كردن گرفت كه 158
جهان بر تو تنگ آمده بود كه دزدى نكردى الا از خانه چنين يارى!
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 320