نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 281
آن رستاقات و رساتيق است.
______________________________
(552)- خلل: بفتح خاء بمعنى فساد و نقص است.
چه خلل زايد: چه فسادى توليد ميكند.
(553)-
اگر
ز باغ رعيت ملك خورد سيبى ...
قطعه بر وزن شماره 12 با قافيه مردف.
(554)- بيضه: تخممرغ است. در بعضى نسخ «به
نيم بيضه» و در برخى «به پنج بيضه» آمده است و ضبط اول صحيحتر است.
حكايت «20» وزيرى غافل را شنيدم كه خانه رعيت خراب كردى ...
(555)- وزيرى غافل: در بعضى از نسخ «عاملى را
شنيدم» آمده.
(556)- هركه خداى را عز و جل بيازارد تا دل
خلقى را بدست آرد ...
ترجمه حديث نبوى است به روايت ابن عساكر از ابن مسعود:
من اعان ظالما سلّطه اللّه عليه ترجمه: كسى كه ستمگارى را يارى كند
خدا بر او همان ستمگار را چيره خواهد ساخت.
(557)- دمار: بفتح دال، لفظ عربى بمعنى هلاك و
مصدر ديگر آن «تدمير» گاهى به كار رفته است.
دمار از روزگار برآوردن: كنايه از هلاك كردن با رنج و مشقت است.
(558)-
آتش
سوزان نكند با سپند
...
بيت بر وزن شماره 11 با قافيه مقيد.
(559)- سپند: اسفند است و آن دانه گياهى است
كه براى دفع چشمزخم، دود ميكردهاند و هنوز هم مردم عامى آنرا وسيله دفع چشمزخم
ميپندارند. البته اين گياه كه حرملlemraH ياelemreH ياegavuaS euR ناميده ميشود، خاصيت طبى داشته و قرابت آن با
اسفند كه لفظى مخفف سپنتامينويى، بمعنى عقل مقدس است، موجب آن شده كه اسفند در آتش
بريزند و از آن خاصيت علاجى بخواهند.
(560)- دود دل: مراد آه است.
(561)- مستمند: صفت مركب از «مست» بمعنى زارى
و «مند» مخفف «اومند»، ادات انتساب.
(562)- شير: از زمان قديم به شجاعت معروف بوده
و در كليله و دمنه، شاه وحوش خوانده شده از اينروى دليران را از قديم به شير
همانند ميكردند و برخى از ملل آنرا نشانه حكومت گرفتهاند، چنانكه مجسمه شير سنگى
در همدان از زمانى كه (اكباتان- هگماتانا) پايتخت دولت ماد بوده تاكنون باقى است.
شير به معنى حيوان درنده، در فارسى با ياء مجهول است و
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 281