نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 214
هارون گفت: اى پسر! كرم آن است كه عفو كنى
وگر نتوانى تو نيزش دشنام ده نه 719
چندانكه 720 انتقام از حد درگذرد
كه 721 آنگاه ظلم از طرف تو باشد و
دعوى از قبل خصم.
722
نه مرد است آن بنزديك 723 خردمند
كه
با 724
پيل 725 دمان پيكار جويد
726 بلى مرد آن كس است از روى 727
تحقيق
كه
چون خشم آيدش باطل نگويد
728 يكى را زشتخويى داد دشنام
تحمل
كرد و گفت اى نيكفرجام
بتر
ز آنم كه خواهى گفتن آنى
كه
دانم عيب من چون من ندانى
حكايت (35)
با طايفهاى از بزرگان به كشتى در، نشسته بودم.
729 زورقى در پى ما غرق شد. دو برادر به گردابى درافتادند. يكى از
بزرگان 730 ملاح را گفت: بگير اين هردوان را كه به
هريكى پنجاه دينارت بدهم ملاح در آب افتاد و تا يكى را برهانيد آن ديگر هلاك شد.
گفتم: بقيت عمرش نمانده بود، از اين سبب در گرفتن او تأخير كردى و در آن ديگر
تعجيل. ملاح بخنديد و گفت: آنچه تو گفتى يقين است و ديگر، ميل خاطر من به رهانيدن
اين بيشتر بود، كه وقتى در بيابان مانده بودم، اين مرا بر شتر نشاند و از دست آن
دگر 731 تازيانهاى خورده بودم در طفلى. گفتم: 732 صدق اللّه
733 من عمل صالحا فلنفسه و من اسآء فعليها
تا 734
توانى درون 735 كس مخراش
736 كاندر اين راه، خارها باشد
كار
درويش مستمند برآر
كه
ترا نيز كارها باشد
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 214