responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد    جلد : 1  صفحه : 203

574 توان به حلق فروبردن استخوان درشت‌

ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف‌

575 نماند ستمگار بد روزگار

576 بماند بر او لعنت پايدار

حكايت (21)

مردم‌آزارى را حكايت كنند كه سنگى بر سر صالحى زد. درويش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همى‌داشت تا زمانى كه ملك را بر آن لشكرى خشم آمد و در چاهش كرد. درويش اندر آمد و سنگ بر سرش كوفت. گفتا: تو كيستى و مرا اين سنگ چرا زدى؟ گفت: من فلانم و اين همان سنگ است كه در فلان‌ 577 تاريخ بر سر من زدى. گفت: چندين روزگار كجا بودى؟ گفت: از 578 جاهت انديشه ميكردم، اكنون كه در چاهت ديدم، فرصت غنيمت شمردم.

579 ناسزايى را كه باشد 580 بخت يار

عاقلان تسليم كردند اختيار

چون ندارى ناخن درّنده تيز

باد دان آن به كه كم‌ 581 گيرى ستيز

هركه با 582 پولاد باز و پنجه كرد

ساعد مسكين خود را رنجه كرد

583 باش تا دستش ببندد روزگار

پس بكام دوستان مغزش برآر

حكايت (22)

يكى را از ملوك، مرضى‌ 584 هايل بود كه‌ 585 اعاده ذكر آن ناكردن اولى.

طايفه‌اى از حكماى يونان متفق شدند كه مر اين درد را دوايى نيست مگر 586 زهره آدمى به چندين صفت موصوف. بفرمود تا طلب كردند. دهقان پسرى يافتند بدان صفت كه حكيمان گفته بودند. 587 پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بيكران خوشنود گردانيد و قاضى‌ 588 فتوى داد كه خون يكى از رعيت ريختن، سلامت‌

نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد    جلد : 1  صفحه : 203
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست