نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 187
و محنت كشتى نيازموده. گريه و زارى در نهاد
و لرزه در اندامش افتاد. چندان كه ملاطفت كردند، آرام نميگرفت. ملك را عيش از او 247 منغص شد و چاره ندانستند.
حكيمى در آن كشتى بود، ملك را گفت: اگر فرمان دهى من او را بطريقى
خاموش گردانم ملك گفت: غايت لطف و كرم باشد. بفرمود تا غلام را به دريا انداختند.
بارى چند 248 غوطه بخورد. پس مويش بگرفتند و سوى كشتى
آوردند. به دو دست 249 در
سكان كشتى آويخت، چون برآمد به گوشهاى بنشست و قرار يافت. ملك را عجب آمد و پرسيد
كه در اين چه حكمت بود؟ گفت: از اول، محنت غرق شدن نچشيده بود و قدر سلامت كشتى
نميدانست. همچنين، 250 قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار
آيد.
251
اى سير ترا نان جوين خوش ننمايد
معشوق
من است آنكه بنزديك تو زشت است
252 حوران بهشتى را 253
دوزخ بود اعراف
از
دوزخيان پرس كه
254 اعراف بهشت است
255 فرق است ميان آنكه يارش در بر
با
آنكه دو چشم انتظارش بر در
حكايت (8)
256 هرمز را گفتند: وزيران پدر را چه خطا
ديدى كه همه را بند فرمودى؟
گفت خطايى معلوم نكردم. و ليكن، ديدم كه مهابت من در دل ايشان 257 بيكران است و بر عهد من اعتماد كلى
ندارند. ترسيدم كه از بيم گزند خويش، آهنگ هلاك من كنند. پس قول حكما را كار بستم
كه گفتهاند:
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 187