[1] وگر ميرود در پياز اين سخن: و اگر اين سخن، يعنى
گنده بودن درباره پياز باشد بايد تصديق كرد در صورتى كه اگر به مشك نسبت دهند،
پراكندهگويى است و بايد از آن دفاع كرد يا ابله را به پندار خود باقى گذاشت.
[2] نگيرد خردمند روشنضمير: مراد از هنگامهگير
معركهگيران و شعبده- بازانند كه گاهى مردم ساده را ميفريبند و مانند دعانويسان
كاغذپارهيى با خطوط ناخوانا به آنان ميدهند و ميگويند اين دعا يا طلسم زبان
دشمنان را خواهد بست. مرد خردمند فريفته اينگونه كسان نميشود، بلكه از هر بدى
اجتناب ميكند تا درباره او بد نگويند و اگر نادانى از باب عناد به مرد خردمند نسبت
بدى دهد چون سخنش واقعيت ندارد مرد با خرد از آن نبايد مشوش و آشفته خاطر شود.
[4] منجلى: اسم فاعل از انجلاء، زدوده از ظلمت و
تيرگى.
[5] بالحسن: كنيه حضرت على( اگر بجاى حرف نداى عربى
حرف نداى معمولى فارسى به كار برده شده بود ميبايست اى بو الحسن نوشته شود لكن با
حرف نداى عربى مناداى مضاف منصوب است و نصب آن با الف ميباشد. سه تن از دوازده
امام ما مكنى به ابا الحسن ميباشند و آنان عبارتند از: حضرت على و امام موسى كاظم
و امام رضا.
نام کتاب : شرح بوستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 273