شبى ديد جايى كه دزدى، كمند،
به پيچيد و برطرف بامى فكند
كسان را خبر كرد و آشوب خاست
ز هر جانبى مرد با چوب خاست
چو نامردم آواز مردم شنيد،
ميان خطر جاى بودن نديد
نهيبى از آن گير و دار آمدش
گريزى به وقت اختيار آمدش
ز رحمت دل پارسا موم شد،
كه شب دزد بيچاره محروم شد
به تاريكى از پى فراز آمدش
به راهى دگر پيش باز آمدش:
كه يارا مرو، كاشناى توام،
به مردانگى خاك پاى توام
نديدم به مردانگى چون تو كس
كه جنگآورى بر دو نوع است و بس:
يكى پيش خصم آمدن مردوار
دوم جان به در بردن از كارزار
بر اين هردو خصلت غلام توام
چه[1] نامى؟ كه مولاى نام توام!
گرت راى باشد به حكم كرم،
به جايى كه ميدانمت ره برم
سراييست كوتاه و دربسته سخت
نپندارم آنجا خداوند رخت[2]
كلوخى دو بالاى هم، برنهيم
يكى پاى بر دوش ديگر نهيم
به چندانكه در دستت افتد بساز
از آن به كه گردى تهىدست، باز
به دلدارى و چاپلوسى و فن،
كشيدش سوى خانه خويشتن
جوانمرد رهرو، فرو داشت دوش
بكتفش برآمد خداوند هوش
به غلطاق[3] و دستار و رختى كه داشت،
ز بالا به دامان او درگذاشت
وز آنجا برآورد غوغا كه دزد،
ثواب اى جوانان و يارى و مزد
به در جست از آشوب، دزد دغل
دوان جامه پارسا در بغل
دلآسوده شد مرد نيك اعتقاد،
كه سرگشتهاى را برآمد مراد
[1] چه نامى ...: نام تو چيست؟ من بنده نام تو هستم و حتى به اسمت اخلاص و ارادت ميورزم.
[2] نپندارم ...: صاحب اثاثه و لباسهائى كه در خانه است، در خانه حاضر نيست.
[3] - غلطاق:( با فتح اول)، لفظ تركى، چوببندى زين، پارچه كهنه، زن پير بدسابقه.
در اينجا معنى دوم مراد است. امروزه اشخاص نيرنگباز و پست را« غالطاق» مينامند.